چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد :''دیوانه! من می بینمش''.
دیدگاه ها (۲)

فی الواقع که چقدر بی چشم و روست این آمیزاد!مثل گرگ، آدم را پ...

پنج شنبهدخترِ موبلندِ هفته است...آبشارِ موهایش راکه باز میکن...

من برایش مثل کودک ذوق می کردم ولیمدتی با خنده هایم خاله بازی...

لحظه ای خواهان وصل و لحظه ای فکر وداعجزر و مدّ موج هم اینگون...

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرمدل داد زد دیوانه من میبین...

زندگی خلاصه ایست از:ناخواسته به دنیا امدن، ناگهان بزرگ شدنمخ...

اگر ســاقی حسین است،من می نخورده مستمخبر از خود ندارم،که بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط