P

P4
بعد از گذشت چند دقیقه،گریه اکیرا بند اومد و او در بغل آرون، اروم شد.
"بهتری؟"
صدای آرون ملایم بود، و باعث شد اکیرا بعد از روز ها احساس آرامش کنه. احساسی که برای خودش ممنوع کرده بود.
او به آرومی سرش رو به نشانه تایید تکون داد و از بغل آرون بیرون اومد....
اکیرا اشک های باقی مانده اش رو با آستینش پاک کرد و آروم شد.
'ممنونم آرون..'
آرون به ارامی لبخندی زد.
"کاری نکردم،فقط بدون هروقت نیاز داشتی میتونی با من حرف بزنی.. خب؟ هرچند بعید میدونم ادم کله خری مثل تو به حرف کسی گوش بده"
جمله اخر آرون، باعث شد اکیرا بخنده.. بعد از مدت ها.
"ببین کی داره میخنده!"
آرون مکثی کرد و به ساعت گوشی اش نگاه کرد.
"من باید برگردم تئاتر.. فکر کنم مدیر آرلو عصبانی بشه اگر بفهمه بدون اجازه از وسط تمرین زدم بیرون.
اکیرا سرش رو به نشانه تایید تکون داد.
'میبینمت'
آرون از کنار اکیرا بلند شد و به او نگاه کرد.
"اکیرا.. بعدا دوباره حرف میزنیم.. باشه؟ اگر مدیر آرلو درباره تو از من پرسید یک بهونه براش میارم."
'ممنونم آرون.. مرسی که هستی.. '
آرون لبخند ملایمی زد.
"فعلا استراحت کن و به خودت سخت نگیر"
آرون به سمت در خانه رفت، و اکیرا او رو همراهی کرد.
آرون به اکیرا نگاهی انداخت،یک پسر لاغر و خسته که به او خیره شده بود.
آرون بدون فکر کردن دستش رو به سمت سر اکیرا دراز کرد و برای یک لحظه، خواست سر اکیرا رو نوازش کنه.
ولی ناگهان دستش رو عقب کشید و خودش رو جمع و جور کرد.
"خب.. میبینمت.."
آرون به سرعت از خونه بیرون رفت و در خیابان های شلوغ ناپدید شد...
~~~~~~~~~~~~~~~~
آخیششش تموم شد تا فعلا🗿
مثلا هفته بعد امتحان کشوری ندارم....
~~~~~~~~~~~~~~~~
#دازای#چویا#دازای_اوسامو#چویا_ناکاهارا#سگ_های_ولگردبانگو#انیمه#ارت#نقاشی#فیکشن#فیک#اوسی#ارت#شید#گاچا#چاگانوکس#گاچانبول#گاچاارت#گاچالایف#گاچالایف2#تانوس#نامگیو#بی ال#حوصلم_رید#بیکاری#تمام/:
دیدگاه ها (۰)

دارم میکشم با اینکه میدونم میرینمالبته گشادم بمونه برا بعددو...

بیو خودم~~~ریل نیم:نمیتونم بگم ولی"مانی"میتونین صدام کنینسن:...

اناتومیشو دوس دارم🗿زوم کنین ول کنین درس میشه___مدیونین فکر ک...

دارم رگباری پست میزنم دیگهببین چقد بیکارم🗿~~~~~~~~~~~~~#دازا...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 81 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩یون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط