رُز نمی خواهم، مرا ارکیده ای ازلب ببخش
رُز نمیخواهم، مرا ارکیدهای ازلب ببخش
بر دلم پس لرزههایی ماندگار ازتب ببخش
کل دنیا را ببخشم تا زنی پلکی به من
آسمانها زیر پایت ، بر سرم کوکب ببخش
خون ِ دلها میکشم تا با غزل رسوا شویم
من که از عشقت بگویم، شعر خود مطلب ببخش
دین و ایمانم فراری می شوند از ناز ِ تو
کردهایتاراجم ازخودلقمه ای مذهبببخش
کافری کردی به جانم، فکر ِ خونریزی نباش
من رئالم نازنین، راهی از این مکتب ببخش
راه ِ دوری رفته ای، ای صبر ِ بی ایوب ِ من
جرعه ای از بهترین ایوب را امشب ببخش
پشت ِ آن دیوار ِ آزادی سخن سنجم به بند
زیرباران خیس غم، ارکیده ای با لب ببخش!
بر دلم پس لرزههایی ماندگار ازتب ببخش
کل دنیا را ببخشم تا زنی پلکی به من
آسمانها زیر پایت ، بر سرم کوکب ببخش
خون ِ دلها میکشم تا با غزل رسوا شویم
من که از عشقت بگویم، شعر خود مطلب ببخش
دین و ایمانم فراری می شوند از ناز ِ تو
کردهایتاراجم ازخودلقمه ای مذهبببخش
کافری کردی به جانم، فکر ِ خونریزی نباش
من رئالم نازنین، راهی از این مکتب ببخش
راه ِ دوری رفته ای، ای صبر ِ بی ایوب ِ من
جرعه ای از بهترین ایوب را امشب ببخش
پشت ِ آن دیوار ِ آزادی سخن سنجم به بند
زیرباران خیس غم، ارکیده ای با لب ببخش!
۱.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.