خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست#سعدی_شیرازی
دیدگاه ها (۱)

خلاصه چشمان تو ماجرا را طولانی کرد....مراقبم باش چون چشمانتس...

شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی تا مونالیــــــــــــزا...

بعضی حرف هابوی عطرو نسیم بهشت را می دهند برخی نگاه ها آم راب...

کاش بعضی ها غریبه می ماندند ؛آشنا که می شوند چقدر غریبت می ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط