عمارنامه

#عمارنامه
یکیشان با آفتابه آب می ریخت، آن یکی سرش را می شست! .
- بهت می گم کم کم بریز!
.
-خیلی خب!
حالا چرا این قدر می گی؟
.
-می ترسم #آب آفتابه تموم بشه!
.
- خب بشه!
می رم یه آفتابه دیگه آب می آرم!
.

رفته بود برایش آب بیاورد که بهش گفتم:
خوبه دیگه!
حالا #فرمانده لشکر باید بیان سر آقا رو بشورن!
گفت:
چی می گی؟
حالت خوبه؟
گفتم:
مگه نشناختیش؟
گفت:
نه!

#سرلشکر#پاسدار#شهید#مهدی_باکری#بسیج #بسیجی #شهادت #پاسدار #شهید
دیدگاه ها (۳)

#چرا_مرگ_بر_امریکا.نمیدونی؟پس بخون. به ‌خاطر حمایت از اشغال ...

#محمد_آهنگران #پدر #صادق_آهنگران در کما هست برای سلامتیش دعا...

#شهید_روح_الله_نوزاد #شهید_سجاد_طاهرنیاه

فرازی از وصیت شهید خلیل فاتح فرمانده گردان شهید مدنی لشگر۳۱ ...

ꋬ꒐ꋪꄲꀘꌦ:: 🍋͜ ͜ ͜ ͜ ͜ ͜ ͜ ͜ ͜ ͜ ͜ سلام سلا...

ترجمه خلاصه لایو نامجون در ویورس🐨 : دارم لیریک می‌نویسم ، وی...

عشق غیر منتظره پارت14 ( خودم قاطی کردم)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط