بسم رب الشهداء

بسم رب الشهداء...


ماجرای رسول و قبرهای الوارثین در فکه...


"من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از صدور قطعنامه جنگ تمام شد آن موقع راهیان نور مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان می‌رفتیم منطقه. یک مقری داریم بنام الوارثین در فکه، اولین سالی که رسول را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود، به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که بچه‌ها شب می‌آمدند در این قبرها راز و نیاز می‌کردند و نماز شب می‌خواندند و برای هر شهیدی هم که شهید می‌شد ما یک قبر سمبلیک درست می‌کردیم، خلاصه رسول را توجیه کردم...

هوا تاریک شد و وقت اذان رسید. ما نماز مغرب و عشا را در تاریکی در آن منطقه خواندیم و پس از نماز دیدم رسول نیست. آنقدر دنبال رسول گشتم و بالاخره متوجه شدم که در داخل یکی از این قبرها رفته و چفیه را کشیده روی سرش و به سجده رفته و در حال گریه کردن است. من این حالش را به هم نزدم و فقط یک عکس در همان حالت از ایشان گرفتم. رسول به هر جهت که بود بالاخره راه خودش را پیدا کرد..."

به نقل از ♥ پدر شهید رسول خلیلی♥



شهادت جامونده هاصلوات...
دیدگاه ها (۵)

بسم رب الشهداء...قسمت اول:بسم‌ رب الشهداء و الصدیقین...خدایا...

بسم رب الشهداء...قسمت دوم:حتی وقتی در نوجوانی می‌خواستم به ن...

بسم رب الشهداء...مختصری از زندگینامه شهید مدافع حرم محسن کما...

بسم رب الشهداء...دلنوشته شهید رسول خلیلی درسن 18سالگی:"خدایا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط