یک روز عربی ازبازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پز

یک روز عربی ازبازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد

هنگام رفتن صاحب دکان گفت : تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی

مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می گذشت

از بهلول تقاضای قضاوت کرد بهلول به آشپز گفت : آیا این مرد از غذای تو خورده است؟

آشپز گفت : نه ولی از بوی آن استفاده کرده است

بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر

آشپز با کمال تحیر گفت : این چه طرز پول دادن است؟

بهلول گفت : مطابق عدالت است کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند
دیدگاه ها (۹)

کسی که واقعا دوستتان داشته باشد تحت هیچ شرایطی از شما نخواهد...

شاهکاری از چارلی چاپلین:خطاهایی را بخشیدم که تقریبا نابخشودن...

گله هارابگذار!ناله هارابس کن!روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه ...

"... اگر جهنمی را که در پس این چهره‌های آرام ما نهفته است می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط