داستان کوتاه انتری که لوطیش مرده بود اثر صادق چوبک

داستان کوتاه انتری که لوطیش مرده بود اثر صادق چوبک.
صادق چوبک نویسنده ی هم نسل صادق هدایت و بزرگ علوی بود که برخی آن ها را پدران داستان نویسی ایران می دانند. صادق چوبک ۱۲۹۵ شمسی در بوشهر متولد شد. چوبک در بوشهر و شیراز درس خواند و دوره کالج آمریکایی تهران را هم گذراند. در سال ۱۳۱۶ به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. اولین مجموعه داستان “صادق چوبک” در سال ۱۳۲۴ با نام “خیمه شب بازی” منتشر شد. آثار وی عبارتند از: خیمه شب بازی، چرا دریا طوفانی شد، انتری که لوطی اش مرده بود ، چراغ آخر، روز اول قبر، تنگسیر، سنگ صبور، عمر کشون و قفس.


راست است که می گویند خواب دم صبح چرسی سنگین است.

مخصوصا خواب لوطی جهان که دم دمهای سحر با انترش مخمل از «پل آبگینه» راه افتاده بود و تمام روز «کتل دختر» را پیاده آمده بود و سرشب رسیده بو به «دشت برم» و تا آمده بو دود و دمی علم کند و تریاکی بکشد و چرسی برود و به انترش دود بدهد، شده بو نصف شب و خسته و مانده تو کنده کت و کلفت این بلوط خوابیده بود.

اما هر چه خسته هم که باشد نباید تا این وقت روز از جایش جنب نخورد و از سرو صدای آن همه کامیون که از جاده میگذشت وآن همه داد و فریاد زغال کش هائی که افتاده بودند تو دشت و پشت سر هم بلوط ها را میسوزاندند و زغال می کردند بیدار نشود.

بسکه مخمل گردن کشیده بود و سر دو پا ایستاده بود که ببیند آیا لوطیش بیدار شده یا نه پکر شده بود و حوصله اش سر رفته بود.

بیشتر بخوانید: تحلیل داستان انتری که لوطی اش مرده بود اثر صادق چوبک

و حالا او هم گوشه ای کز کرده بود و منتظر بود لوطیش از خواب بیدار شود، او هم تمام روز را پا بپای لوطیش راه آمده بود.

گاهی دو پا و زمانی چهار دست و پا راه رفته بود و ورجه ورجه کرده بود. حالا هم هرچه سرک میکشید، لوطیش از جایش تکان نمیخورد.

خرد و خسته شده بود. کف دست و پایش درد می کرد و پوست پوستی شده بود. هنوز هم گرد و خاک زیادی از دیروز توی موهایش و روی پوست تنش چسبیده بود.

چشمهای ریز و پوزه سگی و باریکش را به طرف بلوطی که لوطیش زیر آن خوابیده بود انداخته بود و نشسته بود.

دستهایش را گذاشته بود میان پایش ومات به خفتهء لوطیش نگاه می کرد. دو باره حوصله اش سر آمد و پا شد چند بار دور خودش گشت و زنجیرش را که با میخ طویله اش تو زمین کوفته شده بود گرفت و کشید و دوباره مثل اول چشم براه نشست.

بلاتکلیف چشمهانش را بهم میزد و به لوطیش نگاه میکرد.

هنوز آفتاب تو دشت نیفتاده بود و پشت کوه های بلند قایم بود. اما برگردان روشنائی ماتش از شکاف کوههای «کوه مره» تو دشت تراویده بود.

هنوز کوهها دور دست خواب بودند. نور خورشید آنها را بیدار نکرده بود.

بیشتر بخوانید: خلاصه رمان تنگسیر اثر صادق چوبک – قسمت اول

دشت سرخ بود . رنگ گل ارمنی بود و مه خنگی رو زمین فروکش کرده بود. بلوطهای گندهء گرد آلود و بن و کهکم تو دشت پخش و پرا بود.

جاده دراز و باریکی مثل کرم کدو دشت را به دو نیم کرده بود.
دیدگاه ها (۳)

الهی ::::::::::::::اگر تن مجرم است دل مطیع است واگر بنده بد ...

قسمت دوم .از هر طرف دشت ستونهای دود بلوط هائی که زغال میشد ت...

ذکر صلوات .السلام العلیک مولای سبز .

عجب جایی بدادم من رسیدی مرورت میکنن حرم نفس هام .

فیک جدید

تورج رهنما

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط