خیالم را که چرخ میزنم..
خیالم را که چرخ میزنم..
آن گوشه ها..
من را میبینم..
دخترکی کوچک با موهای خرماییِ بافته شده و لباس گلدار صورتی..
تو را لازم نبود بگردم..
کل خیالم را در بر گرفته بودی..
اما من..در خیالِ خودم..در فکرِ خودم و در خودم کوچک شده بودم..یعنی..
یعنی تو آنقدر بزرگ شده بودی که من گاهی دنبالِ خودم میگشتم.. کوچک بودم..
خیلی کوچک..
دستانم فقط دورِ انگشتِ کوچکت حلقه میشد..و تو با دو دستت من را گرفته بودی و با مهربانِ چشمانت امر میکردی.. از خود بی خودم کرده بودی..!
در آغوشت که به خواب میرفتم..مانند طرح و نقشی بودم روی پیراهنت..
.. روی مژه ات مینشستم و آبی چشمانت را تماشا میکردم و کاغذ و قلم به دست دفترِ شعر پر میکردم از آن دو گویِ آبی..چه بلایی سر من آمده بود..؟
**
من تبدیل به یک دیوانه شده بود..گمش کرده بودم..لای گیسوانت..در آبیِ چشمانت..لای لای محبت دستانت...من ، آن کوچولوی دیوانه ! همان ضعیفِ ترسو..تو گمش کرده بودی..در خودت..! تو..
ظالم ترین آدمِ خوش قلبی که میشناسم..
من را به من پس بده !
#پرنیا_خنجری
آن گوشه ها..
من را میبینم..
دخترکی کوچک با موهای خرماییِ بافته شده و لباس گلدار صورتی..
تو را لازم نبود بگردم..
کل خیالم را در بر گرفته بودی..
اما من..در خیالِ خودم..در فکرِ خودم و در خودم کوچک شده بودم..یعنی..
یعنی تو آنقدر بزرگ شده بودی که من گاهی دنبالِ خودم میگشتم.. کوچک بودم..
خیلی کوچک..
دستانم فقط دورِ انگشتِ کوچکت حلقه میشد..و تو با دو دستت من را گرفته بودی و با مهربانِ چشمانت امر میکردی.. از خود بی خودم کرده بودی..!
در آغوشت که به خواب میرفتم..مانند طرح و نقشی بودم روی پیراهنت..
.. روی مژه ات مینشستم و آبی چشمانت را تماشا میکردم و کاغذ و قلم به دست دفترِ شعر پر میکردم از آن دو گویِ آبی..چه بلایی سر من آمده بود..؟
**
من تبدیل به یک دیوانه شده بود..گمش کرده بودم..لای گیسوانت..در آبیِ چشمانت..لای لای محبت دستانت...من ، آن کوچولوی دیوانه ! همان ضعیفِ ترسو..تو گمش کرده بودی..در خودت..! تو..
ظالم ترین آدمِ خوش قلبی که میشناسم..
من را به من پس بده !
#پرنیا_خنجری
۸۲۴
۲۱ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.