او استکان چایی خود را نخورد و رفت

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت


گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی

تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت


گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات

یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت


گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی نه با!

در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت


یعنی به قدر چای هم ارزش...؟نه بی خیال

او استکان چایی خود را نخورد و رفت



# عاشقانه ...
دیدگاه ها (۱)

کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟کسی با هستی اش پا...

💐 پنج شنبه ستمسافران بهشتی آن سوچشم به راه هدیه☘ چیز زیادی ن...

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر استبین ما این فاصله "بسیار" ...

گـــرگم و دربــــه در خصــــــلت حیـــوانی خویشضــــرر اندوخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط