از کرامات شیخ گفته اند که وی بسی بی تکلف بود و شخصا خرید

از کرامات شیخ گفته اند که وی بسی بی تکلف بود و شخصاً خریدهایش را انجام همی داد.
روزی با مریدان به دکانی برفتند تا مایحتاج خویش خرند.
صاحب دکان با دیدن شیخ بگفت : باز این پیر زندیق آمد !
پس مریدان بر سرش حمله بردند ، چپ و راستش بکردند و عمه اش را با خاله اش پیوندها همی زدند.
شیخ مریدان را امر به آرامش کرد و آن بیچاره را فرمود : نامت چیست ؟ گفت : یا شیخ من ناصرالدین شاهم !
شیخ فرمود : کتک زیادی خوردی زان سبب چنین چرت و پرت همی گویی.
و مریدان گریبان خویش پاره نمودند.
شیخ نیک در قیمتها نگریست و فرمود : صفرها از دروغها پیشی گرفته !
صاحب دکان بگفت : یا شیخ گفته اند گناه دلیل اصلی گرانی است.
شیخ فرمود : صحیح گفته اند. مگر سهل انگاری نیز جزو گناهان نیست ؟
عرض کرد : نه یا شیخ از این گناهان نه ، از آن گناهان گفته اند.
شیخ فرمود : ای بیچاره ! کتک زیادی خوردی …
پس مریدان نعره ها بزدندندی
دیدگاه ها (۴۵)

ساعت هفت صبح ، تـ×ــف کار «مــاها» دیگه از پنج گذشت مــنو بش...

سلآآآآام به همه خصوصا شب زنده دارا که الان هستن خوبیــــن؟؟؟...

در حکایت است که روزی روزگاری شیخی باتعدادی ازمریدان که نصف ا...

ﺁﻫﺎے پسرایےﮐﻪ ﭼﺸﺎتون ﺳﮓ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﻡ o_O.......................

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط