شب سردی است و من افسرده
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم، تنها، از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من...
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،
سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای...
کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ،
لیک،...
غمی غمناک است...
#سهراب_سپهری
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم، تنها، از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من...
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،
سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای...
کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ،
لیک،...
غمی غمناک است...
#سهراب_سپهری
۲.۴k
۲۹ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.