آنوقت ها خانه
آنوقت ها خانه
مهربان تر بود
وقتی به یک جفت گنجشک نگاه می کرد
آجری از دلش پایین می ریخت
تا لانه ای شود برای آنها
مادر
حرف هایش را
به سماور می گفت
تا سماور هم
با قل قلش
خستگی را
از تن پدر در کند
من هم
مداد رنگی هایم را
هر روز بیشتر می تراشیدم
تا رویاهایم را
فراموش نکنم
حالا
قلب خانه سنگی شده
مزارع چای
در کیسه های کوچک
زندانی شده اند
رویا ها
از مداد رنگی هایم
رفته اند...
من مانده ام و
یک نقاشی زشت
که روز به روز
دارد روی دستم باد می کند!
مهربان تر بود
وقتی به یک جفت گنجشک نگاه می کرد
آجری از دلش پایین می ریخت
تا لانه ای شود برای آنها
مادر
حرف هایش را
به سماور می گفت
تا سماور هم
با قل قلش
خستگی را
از تن پدر در کند
من هم
مداد رنگی هایم را
هر روز بیشتر می تراشیدم
تا رویاهایم را
فراموش نکنم
حالا
قلب خانه سنگی شده
مزارع چای
در کیسه های کوچک
زندانی شده اند
رویا ها
از مداد رنگی هایم
رفته اند...
من مانده ام و
یک نقاشی زشت
که روز به روز
دارد روی دستم باد می کند!
۱.۳k
۰۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.