آنوقت ها خانه

آنوقت ها خانه
مهربان تر بود
وقتی به یک جفت گنجشک نگاه می کرد
آجری از دلش پایین می ریخت
تا لانه ای  شود برای آنها

مادر
 حرف هایش را
به سماور می گفت
تا سماور هم
با قل قلش
خستگی را
از تن پدر در کند
من هم
 مداد رنگی هایم را
هر روز بیشتر می تراشیدم
تا رویاهایم را
فراموش نکنم

حالا
قلب خانه  سنگی شده
مزارع چای
در کیسه های کوچک
 زندانی شده اند
رویا ها
از مداد رنگی هایم
رفته اند...
من مانده ام و
یک نقاشی زشت
که روز به روز
دارد روی دستم باد می کند!

 


دیدگاه ها (۴)

#روزگار-غریبی-استنمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها ...

#اندر_احوالات_انباشتن_رای_زورکی_!هیسسسسسس!!!!!!!!!

شدیدا دلم گرفته ... یعنی خیلی زیاد ... !!خیلی آدما خیلی با ه...

دیالوگ رایج در سراسر منازل ایران طی دو شبانه روز آینده :تو ر...

دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.. دختری با موهای بلند مشکی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط