دراین شلوغی نا آشنا که
دراین شلوغی نا آشنا که
شناسنامهی دوستی ها المثنیست
و همه بوی غربت میدهند
تو همان عطر آشنایی هستی
که از وجودم دلهره را میدزدی رفیق !
همان عطر برنج های تازه رویش شمال
که هوش از سر گنجشکان میبرد
همان رطوبت جنگل که
خشکی فاصله را تَر می کند
همان گل بی خار که پروانه پرور است
که غصههایم را پس میزنی
و برای شادیهایم کلید میشوی
دست هایت همیشه آماده ی همراهیست
و پاهایت له کردن را بلد نیستن
برای پاک کردن اشکهایم میدوی
و برای رد شدن از من میایستی
همان که برای ابری شدنم
اگر آفتاب نشوی رنگین کمان شدن را بلدی ...
شناسنامهی دوستی ها المثنیست
و همه بوی غربت میدهند
تو همان عطر آشنایی هستی
که از وجودم دلهره را میدزدی رفیق !
همان عطر برنج های تازه رویش شمال
که هوش از سر گنجشکان میبرد
همان رطوبت جنگل که
خشکی فاصله را تَر می کند
همان گل بی خار که پروانه پرور است
که غصههایم را پس میزنی
و برای شادیهایم کلید میشوی
دست هایت همیشه آماده ی همراهیست
و پاهایت له کردن را بلد نیستن
برای پاک کردن اشکهایم میدوی
و برای رد شدن از من میایستی
همان که برای ابری شدنم
اگر آفتاب نشوی رنگین کمان شدن را بلدی ...
۵.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۰