فیک shadow of death🐢 🕸فصل دوم پارت ²⁴
لونا « میهی..یونینگ... او... با فکر اینکه افراد دموک وارد عمارت شدن اسلحه ام رو برداشتم و بدون توجه به نگرانی های میهی و آرورا از اتاق خارج شدم... همین که به در اتاق رسیدم دیدم دختر سیاه پوشی بالای تخت یونینگ ایستاده.... دستت بهش بخوره تیکه تیکه ات میکنم
راوی « دختر سیاه پوش هیچ حرکتی نکرد... لونا نمیدونست باید چیکار کنه... اگه جیمین اینجا بود چیکار میکرد... صدا خفه کنی روی اسلحه اش زد و چشماشو بست....
لونا « از اینکه کسی رو بکشم وحشت داشتم اما الان بحث جون یونینگ بود پس ماشه رو کشیدم ...با شنیدن صدای شکستن پنجره و جای خالی اون سیاه پوش سمت یونینگ رفتم و نبضش رو چک کردم.... خیالم راحت شد حالش خوبه... اما همین که از اتاق خارج شدم توسط دستی کشیده شدم سمت دیوار و به کمرم محکم به دیوار برخورد کرد و آخی گفتم.. خودش بود... همون سپاه پوش دستش رو روی گردنم گذاشته بود و فشار میداد.... چرا چشماش اینقدر آشنا بود... نمیتونستم حرفی بزنم و سینه ام خس خس میکرد کم کم چشمام رو به سیاهی میرفت که صدای تیر اومد و اون زن روی زمین اوفتاد ...صدای های نامفهومی رو اطرافم میشنیدم اما به خاطر کمبود اکسیژن توانایی بلند شدن هم نداشتم... چشمام رو بستم و بعد سیاهی مطلق
جیمین « رفته بودیم دارک تا کمی گلوریا رو بترسونیم و از زیر زبونش محل مخفیگاه های سریشو رو بفهمیم.... اینقدر درگیر اون دختر زبون نفهم لوس بودیم که اصلا متوجه گذر زمان نشدیم ... به خودم اومدم و دیدم شب شده و تنها بودن دخترا اونم توی این موقعیت یه ریسکه پس تصمیم گرفتیم برگردیم.... توی راه برگشت بودیم که تلفن تهیونگ زنگ خورد و بعد با شنیدن صحبت های مخاطبش رنگ از رخش پرید و نگران نگاهم کرد... همین کافی بود تا دلم به لرزه دربیاد
تهیونگ « خسته از صحبت کردن با یه خر سوار ماشین شدیم و داشتیم میرفتیم سمت عمارت که گوشیم زنگ خورد... نگاهی به صفحه گوشی کردم و با دیدن اسم بیبی خنگم لبخندی زدم... و دکمه برقراری تماس رو لمس کردم
تهیونگ « های بیبی
میهی « ته.. تهیونگ کجایین؟
تهیونگ « با اکو شدن صدای لرزون میهی لبخندم محو شد و گفتم « چرا صدات میلرزه چی شده؟
میهی « تهیونگ یه سری افراد ناشناس وارد عمارت شدن... لونا از ما جدا شد رفت سراغ یونینگ الانم کلی غول بیابونی ریختن اینجا نمیتونیم لونا رو پیدا کنیم... تروخدا خودتون رو برسونید
تهیونگ « خیلی خب الان میاییم تو یه جور لونا رو پیدا کن
میهی « ب.. باشه
جیمین « چی شده؟
تهیونگ « بدبخت شدیم افراد دموک ریختن توی عمارت... بادیگارد ها رو کشتن و الان لونا از دخترا از هم جدا شده و تنهاست
راوی « جیمین نگران و پریشون جاشو با راننده عوض کرد
اقا لونا زنده اس🦦💕🥲🦥میدونم بد شده به بزرگی خودتون ببخشید
راوی « دختر سیاه پوش هیچ حرکتی نکرد... لونا نمیدونست باید چیکار کنه... اگه جیمین اینجا بود چیکار میکرد... صدا خفه کنی روی اسلحه اش زد و چشماشو بست....
لونا « از اینکه کسی رو بکشم وحشت داشتم اما الان بحث جون یونینگ بود پس ماشه رو کشیدم ...با شنیدن صدای شکستن پنجره و جای خالی اون سیاه پوش سمت یونینگ رفتم و نبضش رو چک کردم.... خیالم راحت شد حالش خوبه... اما همین که از اتاق خارج شدم توسط دستی کشیده شدم سمت دیوار و به کمرم محکم به دیوار برخورد کرد و آخی گفتم.. خودش بود... همون سپاه پوش دستش رو روی گردنم گذاشته بود و فشار میداد.... چرا چشماش اینقدر آشنا بود... نمیتونستم حرفی بزنم و سینه ام خس خس میکرد کم کم چشمام رو به سیاهی میرفت که صدای تیر اومد و اون زن روی زمین اوفتاد ...صدای های نامفهومی رو اطرافم میشنیدم اما به خاطر کمبود اکسیژن توانایی بلند شدن هم نداشتم... چشمام رو بستم و بعد سیاهی مطلق
جیمین « رفته بودیم دارک تا کمی گلوریا رو بترسونیم و از زیر زبونش محل مخفیگاه های سریشو رو بفهمیم.... اینقدر درگیر اون دختر زبون نفهم لوس بودیم که اصلا متوجه گذر زمان نشدیم ... به خودم اومدم و دیدم شب شده و تنها بودن دخترا اونم توی این موقعیت یه ریسکه پس تصمیم گرفتیم برگردیم.... توی راه برگشت بودیم که تلفن تهیونگ زنگ خورد و بعد با شنیدن صحبت های مخاطبش رنگ از رخش پرید و نگران نگاهم کرد... همین کافی بود تا دلم به لرزه دربیاد
تهیونگ « خسته از صحبت کردن با یه خر سوار ماشین شدیم و داشتیم میرفتیم سمت عمارت که گوشیم زنگ خورد... نگاهی به صفحه گوشی کردم و با دیدن اسم بیبی خنگم لبخندی زدم... و دکمه برقراری تماس رو لمس کردم
تهیونگ « های بیبی
میهی « ته.. تهیونگ کجایین؟
تهیونگ « با اکو شدن صدای لرزون میهی لبخندم محو شد و گفتم « چرا صدات میلرزه چی شده؟
میهی « تهیونگ یه سری افراد ناشناس وارد عمارت شدن... لونا از ما جدا شد رفت سراغ یونینگ الانم کلی غول بیابونی ریختن اینجا نمیتونیم لونا رو پیدا کنیم... تروخدا خودتون رو برسونید
تهیونگ « خیلی خب الان میاییم تو یه جور لونا رو پیدا کن
میهی « ب.. باشه
جیمین « چی شده؟
تهیونگ « بدبخت شدیم افراد دموک ریختن توی عمارت... بادیگارد ها رو کشتن و الان لونا از دخترا از هم جدا شده و تنهاست
راوی « جیمین نگران و پریشون جاشو با راننده عوض کرد
اقا لونا زنده اس🦦💕🥲🦥میدونم بد شده به بزرگی خودتون ببخشید
۶۹.۱k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.