بدانیم...
#بدانیم...
حکایت ایراد بنی اسرائیلی!
مردی از بنی اسرائیل، یکی از بستگان خود را کشت و جسد او را بر سر راه مردی از بهترین فرزندان قبیله بنی اسرائیل گذاشت. سپس به خونخواهی او برآمد. کسی از آنها متهم شد که قاتل اوست. در نتیجه غوغای برخاست. برای حل این مشکل محضر موسی آمدند تا حق را آشکار سازد.
حضرت موسی دستور داد گاوی بیاورند تا کشف حقیقت کنند. بنی اسرائیل گمان بردند موسی آنان را استهزا می کند، از روی تعجب گفتند: آیا ما را استهزا می کنید؟
موسی گفت: استهزا خوی نادانان است و من به خدا پناه می برم از جاهلان باشم. وقتی فهمیدند مسأله جدی است گفتند: از پروردگارت بخواه برای من روشن کند، چگونه گاوی باید باشد.
حضرت فرمود: اگر بنی اسرائیل در مرحله اول از فرمان موسی پیروی می کردند، هرگونه گاوی می آوردند در اطاعت ایشان کافی بود. ولی چون بهانه جوئی کردند، توضیح خواستند، خدا نیز کار را برایشان دشوار ساخت. و برای آن گاو نشانه های قرار داد که پیدا کردنش کار آسان نبود.
لذا وقتی که پرسیدند، این گاو چگونه باید باشد، خداوند فرمود: آن گاو نه پیر از کار افتاده است و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو. آن گاو نه پیر و از کار افتاده باشد و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو!
باز پرسیدند: چه رنگی باشد؟!حضرت موسی فرمود: زرد رنگ، طوری که هر بیننده را شاد و مسرور سازد. گفتند: ای موسی! مشخصات گاو هنوز مبهم است واضح تر بفرما! موسی گفت: گاوی که به شخم زدن آرام و نرم نشده و برای زراعت، آبکشی نکرده باشد، بدون عیب بوده و غیر از رنگ اصلی اش رنگ دیگری در آن نباشد.
با زحمت فراوان جستجو کردند در آخر مشخصات با مشخصات گاوی انطباق یافت که نزد جوانی از بنی اسرائیل بود. وقتی که برای خرید پیش او رفتند، گفت: نمی فروشم، مگر اینکه پوست گاوم را پر از طلا نمایید! گفتار جوان را به حضرت اطلاع دادند، فرمود: چاره ای نیست باید بخرید! آنان نیز به همان قیمت خریدند و آن را کشتند.
دم گاو (در بعضی روایات زبان گاو آمده است) را بر مرد مقتول زدند و او زنده شد، گفت: یا نبی الله! پسر عمویم مرا کشته است، نه آن کسی که ادعا می کنند. این گونه راز قتل بر همه آشکار شد.
یکی از پیروان و اصحاب موسی گفت: یا نبی الله! این گاو قصه شیرینی دارد. حضرت فرمود: آن قصه چیست؟ مرد گفت: جوان صاحب این گاو، نسبت به پدر و مادر خویش خیلی مهربان بود.
روزی او جنسی خرید. برای گرفتن پول، پیش پدر آمد، او را در خواب یافت. چون نخواست پدر را از خواب شیرین بیدار کند، از معامله صرف نظر کرد، هنگامی که پدر بیدار شد، جریان را به او عرض کرد. پدر گفت: کار نیکویی کردی، به خاطر آن، این گاو را به تو بخشیدم.
حضرت موسی علیه السلام گفت: ببینید! این فواید نیکی به پدر و مادر است.
بحار، ج 13، ص 262
حکایت ایراد بنی اسرائیلی!
مردی از بنی اسرائیل، یکی از بستگان خود را کشت و جسد او را بر سر راه مردی از بهترین فرزندان قبیله بنی اسرائیل گذاشت. سپس به خونخواهی او برآمد. کسی از آنها متهم شد که قاتل اوست. در نتیجه غوغای برخاست. برای حل این مشکل محضر موسی آمدند تا حق را آشکار سازد.
حضرت موسی دستور داد گاوی بیاورند تا کشف حقیقت کنند. بنی اسرائیل گمان بردند موسی آنان را استهزا می کند، از روی تعجب گفتند: آیا ما را استهزا می کنید؟
موسی گفت: استهزا خوی نادانان است و من به خدا پناه می برم از جاهلان باشم. وقتی فهمیدند مسأله جدی است گفتند: از پروردگارت بخواه برای من روشن کند، چگونه گاوی باید باشد.
حضرت فرمود: اگر بنی اسرائیل در مرحله اول از فرمان موسی پیروی می کردند، هرگونه گاوی می آوردند در اطاعت ایشان کافی بود. ولی چون بهانه جوئی کردند، توضیح خواستند، خدا نیز کار را برایشان دشوار ساخت. و برای آن گاو نشانه های قرار داد که پیدا کردنش کار آسان نبود.
لذا وقتی که پرسیدند، این گاو چگونه باید باشد، خداوند فرمود: آن گاو نه پیر از کار افتاده است و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو. آن گاو نه پیر و از کار افتاده باشد و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو!
باز پرسیدند: چه رنگی باشد؟!حضرت موسی فرمود: زرد رنگ، طوری که هر بیننده را شاد و مسرور سازد. گفتند: ای موسی! مشخصات گاو هنوز مبهم است واضح تر بفرما! موسی گفت: گاوی که به شخم زدن آرام و نرم نشده و برای زراعت، آبکشی نکرده باشد، بدون عیب بوده و غیر از رنگ اصلی اش رنگ دیگری در آن نباشد.
با زحمت فراوان جستجو کردند در آخر مشخصات با مشخصات گاوی انطباق یافت که نزد جوانی از بنی اسرائیل بود. وقتی که برای خرید پیش او رفتند، گفت: نمی فروشم، مگر اینکه پوست گاوم را پر از طلا نمایید! گفتار جوان را به حضرت اطلاع دادند، فرمود: چاره ای نیست باید بخرید! آنان نیز به همان قیمت خریدند و آن را کشتند.
دم گاو (در بعضی روایات زبان گاو آمده است) را بر مرد مقتول زدند و او زنده شد، گفت: یا نبی الله! پسر عمویم مرا کشته است، نه آن کسی که ادعا می کنند. این گونه راز قتل بر همه آشکار شد.
یکی از پیروان و اصحاب موسی گفت: یا نبی الله! این گاو قصه شیرینی دارد. حضرت فرمود: آن قصه چیست؟ مرد گفت: جوان صاحب این گاو، نسبت به پدر و مادر خویش خیلی مهربان بود.
روزی او جنسی خرید. برای گرفتن پول، پیش پدر آمد، او را در خواب یافت. چون نخواست پدر را از خواب شیرین بیدار کند، از معامله صرف نظر کرد، هنگامی که پدر بیدار شد، جریان را به او عرض کرد. پدر گفت: کار نیکویی کردی، به خاطر آن، این گاو را به تو بخشیدم.
حضرت موسی علیه السلام گفت: ببینید! این فواید نیکی به پدر و مادر است.
بحار، ج 13، ص 262
۶.۹k
۱۵ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.