نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این ...

نه تو می مانی، نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می گذرد

آن چنانی که فقط ، خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه

نه

آیینه به تو ، خیره شده است

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است

ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن

تا خدا ، یک رگ گردن باقی است ، تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده.
#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۶)

گوش كن ، دورترين مرغ جهان مي خواند.شب سليس است، و يكدست ، و ...

دوران کودکیرو نمیشه به راحتیتویه کلمه توصیفش کرد اما میشه در...

یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقهٔ...

قدیما توی خونه ها ؛نور بود، عشق بود ،رنگ بود ،زندگی بود ... ...

میگه که نه ما مـی مانیمنـه انـدوهو نه هیچ یک از مردم این آبا...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط