part : 6
ویو یونگی
داشتم به این که قراره تا کی اینجا باشم فکر می کردم که دیدم ... آره .. آره خودشه ... بدو رفتم کابین کاپتان که بدون در زدن درو باز کردم که با تعجب بهم نگاه کرد ... با نفس نفس زدن گفتم
یونگی : هه .. خ.خودشه .. هه ... م.مکسه
سیلوانا : چ.چی؟ واقعاً .. امم جواب بده بزار رو بلند گو ...
جواب دادم و گذاشتم رو بلند گو
مکس : سلام یونگی ... چه عجب جواب دادی
یونگی : اوو ... مگه زنگ زده بودی؟
مکس : آره دیگه
دیدم موقع صحبت مکس سیلوانا با اشاره گفت بزار حرف بزنم ..
یونگی : امم ... چیزه مکس می خوام یکیو بگم باهات حرف بزنه
مکس : اوهوم ... اوکی بگو
سیلوانا : اوو ... مستر مکس ... مشتاق دیدار
مکس : ( سکوت )
سیلوانا : می دونم که می دونی کیم .. ولی واقعاً لازم بود؟
مکس : امم .. سیلوانا ... من .. م.من معذرت می خوام
سیلوانا : معذرت نخواه .. چون بخشیده نمی شی ...
سیلوانا اینو گفت و قطع کرد
همین باعث شد که من سئوالی نگاهش کنم
سیلوانا : امم ... فکر کنم اون فیلیکس دربه در بهت گفته نه؟
یونگی : امم .. فقط گفته پسر خالته
می شه جریانو بدونم؟
سیلوانا : نه ...!
از کابینش رفتم بیرون که دوتا پسر اومدن دوباره دستامو بستن و منو انداختن تو زیر زمین کشتی ... از اینجا متنفرم ... بعد ۳۰ مین صدای داد و عربده ی سیلوانا اومد ... که می گفت
سیلوانا : چرا بدون اینکه بهم بگین اونو انداختین زیر زمین کشتی؟ ( عربده )
اینو گفت و اومد زیر زمین .. از جیب پشت کمرش یه چاقو در آورد و طناب دستمو برید ... تو این ۲۴ ساعتی که منو گروگان گرفته بود ... انگار قلب منو صاحب شده بود ... وقتی اومد نزدیکم و طناب دستمو باز کرد ضربان قلبم خیلی بالا رفت ... داشتم همینطوری به این موضوع فکر می کردم که .........
ریکو = بچه ها چرا شرط فیک گوبلین رو نمی رسونید؟ چرااا؟ بعداً می گین خماری دوست ندارین ... ده لامصب ۲۱۷ نفرین یه ۱۰ تا لایک و ۱۰ کامنت چیزیه برای جمعیت ۲۱۷ نفره ؟؟؟ نه واقعاً چیزیه؟
داشتم به این که قراره تا کی اینجا باشم فکر می کردم که دیدم ... آره .. آره خودشه ... بدو رفتم کابین کاپتان که بدون در زدن درو باز کردم که با تعجب بهم نگاه کرد ... با نفس نفس زدن گفتم
یونگی : هه .. خ.خودشه .. هه ... م.مکسه
سیلوانا : چ.چی؟ واقعاً .. امم جواب بده بزار رو بلند گو ...
جواب دادم و گذاشتم رو بلند گو
مکس : سلام یونگی ... چه عجب جواب دادی
یونگی : اوو ... مگه زنگ زده بودی؟
مکس : آره دیگه
دیدم موقع صحبت مکس سیلوانا با اشاره گفت بزار حرف بزنم ..
یونگی : امم ... چیزه مکس می خوام یکیو بگم باهات حرف بزنه
مکس : اوهوم ... اوکی بگو
سیلوانا : اوو ... مستر مکس ... مشتاق دیدار
مکس : ( سکوت )
سیلوانا : می دونم که می دونی کیم .. ولی واقعاً لازم بود؟
مکس : امم .. سیلوانا ... من .. م.من معذرت می خوام
سیلوانا : معذرت نخواه .. چون بخشیده نمی شی ...
سیلوانا اینو گفت و قطع کرد
همین باعث شد که من سئوالی نگاهش کنم
سیلوانا : امم ... فکر کنم اون فیلیکس دربه در بهت گفته نه؟
یونگی : امم .. فقط گفته پسر خالته
می شه جریانو بدونم؟
سیلوانا : نه ...!
از کابینش رفتم بیرون که دوتا پسر اومدن دوباره دستامو بستن و منو انداختن تو زیر زمین کشتی ... از اینجا متنفرم ... بعد ۳۰ مین صدای داد و عربده ی سیلوانا اومد ... که می گفت
سیلوانا : چرا بدون اینکه بهم بگین اونو انداختین زیر زمین کشتی؟ ( عربده )
اینو گفت و اومد زیر زمین .. از جیب پشت کمرش یه چاقو در آورد و طناب دستمو برید ... تو این ۲۴ ساعتی که منو گروگان گرفته بود ... انگار قلب منو صاحب شده بود ... وقتی اومد نزدیکم و طناب دستمو باز کرد ضربان قلبم خیلی بالا رفت ... داشتم همینطوری به این موضوع فکر می کردم که .........
ریکو = بچه ها چرا شرط فیک گوبلین رو نمی رسونید؟ چرااا؟ بعداً می گین خماری دوست ندارین ... ده لامصب ۲۱۷ نفرین یه ۱۰ تا لایک و ۱۰ کامنت چیزیه برای جمعیت ۲۱۷ نفره ؟؟؟ نه واقعاً چیزیه؟
۳.۶k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.