در "شاهنامه فردوسی" در بخش "پادشاهی اسکندر" از 'درخت گویا
در "شاهنامه فردوسی" در بخش "پادشاهی اسکندر" از 'درخت گویا' نام برده شده که مرگ اسکندر را به او هشدار داده است. داستان این گونه آغاز می شود که اسکندر با لشکریانش به سرزمینی آباد می رسند و وقتی از شگفتی های آنجا می پرسند جواب می شنوند که "درختی گویا" در این سرزمین است که مانندش را کسی ندیده و درخت ماده شبها سخن می گوید و درخت نر هنگام روز. اسکندر همراه با یک راهنما به پیش درختان می رود و زمانی که خورشید به اوج آسمان می رسد صدایی مهیب از درخت نر می شنوند که به اسکندر می گوید دست از کشورگشایی بردارد که عمر پادشاهی او بیش از ۱۴ سال نخواهد بود. اسکندر غمگین می شود و تا شب منتظر درخت ماده می ماند. شب هنگام درخت ماده لب به سخن می گشاید و به اسکندر می گوید که فرصت چندانی برای تو باقی نمانده و بیش از این حرص دنیا مخور که به زودی در سرزمینی غریب خواهی مرد پیش از آنکه بتوانی دوباره مادر و آشنایانت را ببینی.
۱.۵k
۱۲ اسفند ۱۳۹۷