تا نگه کردم به چشمانت، نمی دانم چه شد
تا نگه کردم به چشمانت، نمی دانم چه شد
تا که دیدم روی خندانت، نمی دانم چه شد
عشق بودآیا؟جنون؟هرگز ندانستم چه بود
تا سپردم دل به دستانت، نمی دانم چه شد
تا که افتادم به دامت، رشتهء صبرم گسست
تا که خوردم تیرِ مژگانت، نمی دانم چه شد
تا گرفتی دستهایم را، دلم دیوانه شد
تا نهادم سر به دامانت، نمی دانم چه شد
گم شدم چون قایقی کهنه، میان موجها
در شبِ زلفِ پریشانت، نمی دانم چه شد
بی وفا...رفتی و من با خاطراتت مانده ام
آن قرار و عهد و پیمانت نمی دانم چه شد
گفته بودم تا ابد عاشق نخواهم شد، ولی
تا نگه کردم به چشمانت، نمی دانم چه شد.
ᬉ🌸ꦿ🍃🇮🇷🍃ᬉ🌸ꦿ
تا که دیدم روی خندانت، نمی دانم چه شد
عشق بودآیا؟جنون؟هرگز ندانستم چه بود
تا سپردم دل به دستانت، نمی دانم چه شد
تا که افتادم به دامت، رشتهء صبرم گسست
تا که خوردم تیرِ مژگانت، نمی دانم چه شد
تا گرفتی دستهایم را، دلم دیوانه شد
تا نهادم سر به دامانت، نمی دانم چه شد
گم شدم چون قایقی کهنه، میان موجها
در شبِ زلفِ پریشانت، نمی دانم چه شد
بی وفا...رفتی و من با خاطراتت مانده ام
آن قرار و عهد و پیمانت نمی دانم چه شد
گفته بودم تا ابد عاشق نخواهم شد، ولی
تا نگه کردم به چشمانت، نمی دانم چه شد.
ᬉ🌸ꦿ🍃🇮🇷🍃ᬉ🌸ꦿ
۹۸۹
۱۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.