گلهای حسرت میدمد از گلشن دلتنگیام

گلهای حسرت می‌دمد از گلشنِ دلتنگی‌ام
بوی شقایق می‌دهد پیراهنِ دلتنگی‌ام

اشکم روان از چشمِ تَر، از سینه‌ام خون جگر
دریا به دریا می‌رسد در دامنِ دلتنگی‌ام

ابری‌ْست آفاق دلم، کو تیغِ رعد‌آسایِ عشق؟
تیغی که آسان بگذرد از جوشنِ دلتنگی‌ام

یک آسمان خونابه‌ی فریاد می‌بارد به خاک
هر خوشه‌ گر خالی شود از خرمن دلتنگی‌ام

کی می‌شود این آسمان این آسمان بی‌ستون
ویران شود از تیشه‌ی بنیان‌کَنِ دلتنگی‌ام؟

ای عشق ای آتشْ‌‌نَفَس! من تشنه‌ی آزادی‌ام
نقبی ‌بزن بر قلعه‌ی بی‌روزنِ دلتنگی‌ام

گر رویِ وحشت،کم شود زانویِ ظلمت، خم شود
خورشیدِ آتشدم شود آتشزنِ دلتنگی‌ام

«شبدیز» را میخواره کن، دلواپسی را چاره کن
ای دشمنِ دلواپسی، ای دشمنِ دلتنگی‌ام
دیدگاه ها (۳)

یا ربی عونکــ ضاق فینی کونکــ

گــــیر ڪردیم بین زمانی ڪھ "نمیـــگذرد"و عــمری ڪھ زود"میگــ...

چقدر پریشان است ؛ زنی که هر روزموهایش را پشت سرش جمع میکند و...

قول دادم که در اندیشه‌ی خود حبس شومدل به بالا و بلندای خیالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط