باز بانگی از نیستان می رسد🌾
باز بانگی از نیستان می رسد🌾
غم به داد غم پرستان می رسد
بشنوید این شرح هجران بشنوید🌾
با نی نالنده همدستان شوید
بی شما این نای نالان بی نواست🌾
این نواها از نفس های شماست
آن نفس کآتش بر انگیزد ز آب🌾
آن نفس کآتش ازو آمد به تاب
آن نفس کز شوق شور انگیز وی🌾
بردمد از جان نی،صد های و هی
نی مدد می خواهد از ما،ای نفس🌾
هان به فریاد دل تنگش برس
سال ها ناگفته ماند این شرح درد🌾
دردمندی خوش نفس سر بر نکرد
عاشقان رفتند از این صحرا خموش🌾
بر نیامد از دل تنگی خروش
درد ها را سر به سر انباشتند🌾
انتظار سینه ما داشتند
تا نفس داری دلا فریاد کن🌾
بستگان سینه را آزاد کن
چیست دریا؟چشم پر اشک زمین🌾
در نگاهش آرزویی ته نشین
آرزوی پا گشودن،پر زدن🌾
بر فراز کوهساران سر زدن
چشمه بودن،باز جوشیدن به کوه🌾
دم زدن با آن بلند با شکوه
خویشتن از خویشتن انگیختن🌾
از درون خویش بیرون ریختن
تشنگی نوشیدن از پستان خویش🌾
آب دادن تشنه را از جان خویش...
کوهسارا! زان بلند دلنشین🌾
چون گیاهی در بن چاهم ببین
در شب دریایی خویشم اسیر🌾
گر سراپا گریه ام بر من مگیر
مانده ام با صبر دریا پای بند🌾
ماهتابا بر سرشک من مخند
بگذر از دریا و راه خویش گیر🌾
شیوه دریا دلان در پیش گیر
من همان نایم که گر خوش بشنوی🌾
شرح دردم با تو گوید مثنوی
من همان جامم که گفت آن غمگسار🌾
با دل خونین،لب خندان بیار
من خمش کردم خروش چنگ را🌾
گر چه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود🌾
او نمی دانست و خود را می ستود
در رخ لیلی نمودم خویش را🌾
سوختم مجنون خام اندیش را
می گرستم در دلش با درد دوست🌾
او گمان می کرد اشک چشم اوست
گر جهان از عشق سر گشته است و مست🌾
جان مست عشق بر من عاشق است...
ناز اینجا می نهد روی نیاز🌾
گر دلی داری،بیا اینجا بباز...
غم به داد غم پرستان می رسد
بشنوید این شرح هجران بشنوید🌾
با نی نالنده همدستان شوید
بی شما این نای نالان بی نواست🌾
این نواها از نفس های شماست
آن نفس کآتش بر انگیزد ز آب🌾
آن نفس کآتش ازو آمد به تاب
آن نفس کز شوق شور انگیز وی🌾
بردمد از جان نی،صد های و هی
نی مدد می خواهد از ما،ای نفس🌾
هان به فریاد دل تنگش برس
سال ها ناگفته ماند این شرح درد🌾
دردمندی خوش نفس سر بر نکرد
عاشقان رفتند از این صحرا خموش🌾
بر نیامد از دل تنگی خروش
درد ها را سر به سر انباشتند🌾
انتظار سینه ما داشتند
تا نفس داری دلا فریاد کن🌾
بستگان سینه را آزاد کن
چیست دریا؟چشم پر اشک زمین🌾
در نگاهش آرزویی ته نشین
آرزوی پا گشودن،پر زدن🌾
بر فراز کوهساران سر زدن
چشمه بودن،باز جوشیدن به کوه🌾
دم زدن با آن بلند با شکوه
خویشتن از خویشتن انگیختن🌾
از درون خویش بیرون ریختن
تشنگی نوشیدن از پستان خویش🌾
آب دادن تشنه را از جان خویش...
کوهسارا! زان بلند دلنشین🌾
چون گیاهی در بن چاهم ببین
در شب دریایی خویشم اسیر🌾
گر سراپا گریه ام بر من مگیر
مانده ام با صبر دریا پای بند🌾
ماهتابا بر سرشک من مخند
بگذر از دریا و راه خویش گیر🌾
شیوه دریا دلان در پیش گیر
من همان نایم که گر خوش بشنوی🌾
شرح دردم با تو گوید مثنوی
من همان جامم که گفت آن غمگسار🌾
با دل خونین،لب خندان بیار
من خمش کردم خروش چنگ را🌾
گر چه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود🌾
او نمی دانست و خود را می ستود
در رخ لیلی نمودم خویش را🌾
سوختم مجنون خام اندیش را
می گرستم در دلش با درد دوست🌾
او گمان می کرد اشک چشم اوست
گر جهان از عشق سر گشته است و مست🌾
جان مست عشق بر من عاشق است...
ناز اینجا می نهد روی نیاز🌾
گر دلی داری،بیا اینجا بباز...
۱۸.۵k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.