خاطراتمون

خاطراتمون:)
پارت۲

دیانا:هههههه. گوشی مامانم زنگ خورد
خاله مهناز:آرش ببین همونی که میدونی وقتشه
ارش:اره بزار بگم خب دخترم منو مامانت تصمیم گرفتیم برگردیم شمال واس همیشه
دیانا:یعنی چی
خاله مهناز:یعنی تو میمونی اینجا پیش ارسلان نیکا خاله اللهه مهدیس رضا پانیذ عسل محراب مهشاد و....
دیانا:اوکی کی میرید
خاله مهناز:متاسفانه امشب داستانش طولانیه
دیانا:حداقل ۱شب میموندید
خاله مهناز:نمیشه متاسفانه ببخشید الانم ما باید بریم فرودگاه
ارسلان:من میبرمتون
دیانا:ارسلان برو اونور .مامان بابامو بغل کردمو اخرین بوسشونم گرفتمو بجای ارسلان ممد برد.

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۱)

خاطراتموم:)پارت۳دیانا:من کلا تو اون یه ساعتی که تو کافه با ب...

بیچاره دخترم 🥺

خاطراتمون:)پارت۱دیانا:بعد از۳سال ندیدن خانوادم بلاخره دارم م...

پایه باش👉🙂

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط