ترا دانم که هیچ از ما خبر نیست

ترا دانم که هیچ از ما خبر نیست
وگرنه بیوفائیت اینقدر نیست
بپرس از ماه و اختر تا بدانی
شبی نبود که ما را چشم تر نیست
دگر با ما وفا کن، ای فرشته
که بیش از این تحمل در بشر نیست

بیا جانا، وفای حسن از عشق
اگر کمتر نباشد، بیشتر نیست
ببین کز رفتگان در دست تاریخ
ز رسم دهر خطی جز خبر نیست
الا دریاب فرصت، را که زودست
در این آفاق، کزما هم اثر نیست
چرا از سر نوشت شوم نرگس

ترا ای شوخ چشم، آخر حذر نیست
همه بازیچه ی بادیم یکسر
کسی جاوید در این رهگذر نیست
"امید" این ناله ی جانسوز بس کن
شب ما تیره بختان را سحر نیست

#شاعر_مهدی_اخوان_ثالث
دیدگاه ها (۱)

چشم ساقی چو من ازباده خرابست امشبحیف از آندیده که آماده ی خو...

‍ ‍ ‌‌چه خوش است با خیالت ، صنما دمی صفائیبه کجا گریزی ازمن ...

خنده را تا یاد دارم، شاد و شیرین و شكرریز استچهره‌هایی هست ا...

امشب اگر ساقی شوم تا صبح غوغا میکنمتا بی نهـایت عشق را با عش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط