پسرک سیاه دل

پسرک سیاه دل
p2


وقتی لای کتاب رو باز کرد صدای خوشایند خش خش کاغذ ها بلند شد. به نظر میکا خش خش شروع کتاب ها با هم فرق داشت. البته بستگی به این داشت که میکا داشتانی رو که که کتاب میخواست براش تعریف کنه،از قبل میدونست یا نه. اما اون حالا نور لازم داشت. توی میز کنار تختش ی جعبه کبریت قایم کرده بود . مو شب ها قدغن کرده بود که شمع روشن کنه. اون از آتیش خوشش نمیومد و همیشه میگفت
+آتیش کتاب ها رو نابود میکنه
اما میکا 13سالش بود و میشد به اون اطمینان کرد که با حواس جمع مراقب شعله چند تا شمع باشه. میکا عاشق کتاب خوندن با نور شمع بود. اون پنج تا شمعدون روی لبه پنجره داشت .
تازه میخواست کبریت روشن رو روی نخ سیاه شمع ها بگیره که از بیرون صدای پا شنید.
از ترس فوری کبریت رو خاموش کرد.
عجیبه حتی بعد از سال ها بعد هم چقدر خوب اون لحظه رو یادش بود. همون لحظه زانو زد تا از پشت پنجره خیس بیرون رو ببینه. اون در جا مرد رو دید..............


اینم از پارت جدید حمایت یادتون نره


#فیک جانگکوک
دیدگاه ها (۰)

بچه ها شوگا اسم استیجشو ب جین تغییر داده😂😂💔نویسندش چق تباهه💔...

200تایی شم باور کنید کلی فکت و تئوری میزارم

گوربم:)✨

p3شروع یک عشق ماندگار پیام: .............................~.....

غَــرق دَر چِشمــآن تـــوسه پآرتی jkp.3دربه در توی اون شلوغی...

پارت ۱۶۲

فیک: عاشق بودن به اجبارسالن عروسی مثل قصه‌های رویایی بود. لو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط