وقتی که فقط یه والیبالیست بودی و...💜last part
خب ببخشید من اینجا ۹ ماه رو خلاصه میکنم
۹ ماه بعد...
ویو ا/ت
شکمم بزرگ شده بود ولی خیلی خوشحال بودم که دارم بچه دار میشم و یاد اون رو افتادم که رفتیم ببینیم که جنسیت بچمون چیه فقط اونموقع قیافه جیمین خیلی خوب بود یه دل سیر منو خندوند
(فلش بک به اون روز)
+جیمین
_جانم
+حواست باشه ساعت ۲ نوبت داریماا
_اره چاگی حواسم هست
~پرش زمانی به داخل بیمارستان~
÷خب خانم پارک ا/ت و آقای پارک جیمین این خبر شاید براتون شکه کننده باشه
+_خب خب
÷خانم ا/ت شما دوقلو باردارید و یه پسر و یه دختر🤗
+واییییییییییی جیمینننننننننننن
_😶😳😳😳(تو ذهن جیمین:آخه من مگه با ا/ت چیکار کردم که دوقلو بارداره؟)
+جیمین وایی دلم جیمین🤣🤣🤣🤣این چه قیافه آیه
(پایان فلش بک)
حوصلم سر رفته بود و جیمین هم سر کار بود و ساعت ۱۰ صبح بود زنگ زدم به یوری(دوست صمیمی ا/ت)(علامت یوری=)
=سلام دختر خوبی ؟بچه ها خوبن؟جیمین خوبه؟
+سلام یه دیقه وایسا بزار حرف زنم😂
=خب بگو
+همه خوبیم تو خوبی؟
=اره خوبم
+حوصلم سر رفته میای خونمون؟
=اره اره اتفاقا منم میخواستم بیام خونتون
+پس بدو بدو بیا
=بدوعم خسته میشم😂
+🤣نمک برو خودتو بمال به خیار (اصتلاح من و بچه های مدرسمون تو مدرسه😂🤣😂🤣دوستم این اصطلاح رو ساخته 🤗💜)
تلفونی قطع کردم و منتظر یوری شدم
۱۰ دقیقه بعد
بالاخره زنگ خورد و درو باز کردم و یوری رو دیدم و سریع پرید بغلم
+سلام بزار برسی🤣
=سلام رسیدم دیگه😂
+خب حالا بیا بشین
نشست و باهم حرف میزدیم که بد دلم درد گرفت و یه جیغی گشیدم و افتادم زمین و یوری سریع اومد گذارم گفت
=دختر...ا/ت خوبی؟
+ب..برو ..زنگ بزن آمبولانس..ب..عد زنگ بزن به جیمین
=باشه ا/ت خواهش میکنم دووم بیار
+باش..ه برو😊
ویو جیمین
امروز همش فکرم ا/ت بود و همش حس دلهره داشتم که نکنه برای ا/ت اتفاقی بیوفته کار میکردم که یه شماره ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم
_بله
=جیمین من یوری ام ا/ت تو بیمارستانه خودتو برسون لوکیشن میفرستم
_ب...ا..ش..ه
سریع قطع کردم و از شرکت زدم بیرون و رسیدم به بیمارستان با تمام سرعتم
موقعی که رفتم ا/ت تو اتاق عمل بود و جیغ میزد رو به یوری کردم و گفتم
_چی شد؟
=هیچی بابا شدی😊
_خب چجوری شد که ا/ت ...
=(وسط حرف جیمین ماجرا رو تعریف میکنه)
_ممنون که پیشش بودی
=خواهش میکنم ا/ت خوب کرد بهم زنگ زد برم پیشش
بچه ها رو آوردن و بردن توی اتاقی و ا/ت هم بیهوش بردن تو اتاق مراقبت و دکتر اومد سمتمون و گفت
÷شما ؟
_من همسر پارک ا/ت هستم
÷خب تبریک میگم هم همسرتون و هم بچه هاتون سالم بدنیا اومدن 😊
_ازتون ممنونم ممممنون🤗🥳میتونم ببینمشون ؟
÷بله ولی لطفا ۵ دقیقه صبر کنید
_چشم ممنون
دکتر رفت
=به به میبینم کبکت خروس میخونه
_چیه میخوای بابا شدم خوشحال نباشم😑
=نه بابا کی گفته
۵ دقیقه بعد
ویو جیمین
رفتم پیش ا/ت بیدار شده بود که گفتم
_ خوبی؟
+اوهوم بچه ها خوبن؟خودت خوبی؟
_اره خوبن 😊
رفتم و آروم صورتم رو بهش نزدیک کردم و فقط دو سانت مونده بود لبامو بهم بخوره که گفتم
_تو خوب باشی من او اون دو تا وروجک هم خوبن
بعد ا/ت یه لبخند زد که من لبم رو رو لبش گذاشتم و اونم همراهیم میکرد بعد از هم جدا شدیم و گفتم
_حالا اسماشون رو چی بزاریم؟
+نظرت درمورد جینا برای دخترمون و جین برای پسرمون
_اوفففف چه سلیقه ای 😉
+مرسی بیا جلو
_رفتم جلو صورتش.هوم؟
+لپاشو آروم کشیدم و گفتم:کیوت من فدات شم و یه بوسه رو لپش گذاشتم
_😊
پرش زمانی تو خونه
۳ ماه بعد
ویو جیمین
بچه ها گریشمن گرفته بود و گرسنشون بود و ا/ت بدو بدو رفت سمتشون و منم رفتم که کمکش کنم ا/ت رو تخت نست و تکه داد به تاج تخت و لباسشو داد بالا و به بچه ها شیر میداد و منم کنارش نشستم و قیافه کیوت بچه ها نگاه میکردم به ا/ت گفتم
_بچه هامون هم عین خودمون کیوتن
+اوهوم
دیگه خلاصه به خوبی و خوشی قصه به پایان رسید ولی هنوز کلاغه فس فسو به خونش نرسیده🤣🤣🤣🤣
بچه ها الان مشخصات فیک کوکی رو میزارم بعد پارت اولش فکر کنم فردا نتونم ولی میزارم
و لطفا کامت برام بزارید و برای اون پستم که گفتم هرچی سوال بپرسید جواب میدم لطفا سوال بپرسید و لطفا برای فیک هام هم کامنت بزارید
ممنون💜💜💜
۹ ماه بعد...
ویو ا/ت
شکمم بزرگ شده بود ولی خیلی خوشحال بودم که دارم بچه دار میشم و یاد اون رو افتادم که رفتیم ببینیم که جنسیت بچمون چیه فقط اونموقع قیافه جیمین خیلی خوب بود یه دل سیر منو خندوند
(فلش بک به اون روز)
+جیمین
_جانم
+حواست باشه ساعت ۲ نوبت داریماا
_اره چاگی حواسم هست
~پرش زمانی به داخل بیمارستان~
÷خب خانم پارک ا/ت و آقای پارک جیمین این خبر شاید براتون شکه کننده باشه
+_خب خب
÷خانم ا/ت شما دوقلو باردارید و یه پسر و یه دختر🤗
+واییییییییییی جیمینننننننننننن
_😶😳😳😳(تو ذهن جیمین:آخه من مگه با ا/ت چیکار کردم که دوقلو بارداره؟)
+جیمین وایی دلم جیمین🤣🤣🤣🤣این چه قیافه آیه
(پایان فلش بک)
حوصلم سر رفته بود و جیمین هم سر کار بود و ساعت ۱۰ صبح بود زنگ زدم به یوری(دوست صمیمی ا/ت)(علامت یوری=)
=سلام دختر خوبی ؟بچه ها خوبن؟جیمین خوبه؟
+سلام یه دیقه وایسا بزار حرف زنم😂
=خب بگو
+همه خوبیم تو خوبی؟
=اره خوبم
+حوصلم سر رفته میای خونمون؟
=اره اره اتفاقا منم میخواستم بیام خونتون
+پس بدو بدو بیا
=بدوعم خسته میشم😂
+🤣نمک برو خودتو بمال به خیار (اصتلاح من و بچه های مدرسمون تو مدرسه😂🤣😂🤣دوستم این اصطلاح رو ساخته 🤗💜)
تلفونی قطع کردم و منتظر یوری شدم
۱۰ دقیقه بعد
بالاخره زنگ خورد و درو باز کردم و یوری رو دیدم و سریع پرید بغلم
+سلام بزار برسی🤣
=سلام رسیدم دیگه😂
+خب حالا بیا بشین
نشست و باهم حرف میزدیم که بد دلم درد گرفت و یه جیغی گشیدم و افتادم زمین و یوری سریع اومد گذارم گفت
=دختر...ا/ت خوبی؟
+ب..برو ..زنگ بزن آمبولانس..ب..عد زنگ بزن به جیمین
=باشه ا/ت خواهش میکنم دووم بیار
+باش..ه برو😊
ویو جیمین
امروز همش فکرم ا/ت بود و همش حس دلهره داشتم که نکنه برای ا/ت اتفاقی بیوفته کار میکردم که یه شماره ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم
_بله
=جیمین من یوری ام ا/ت تو بیمارستانه خودتو برسون لوکیشن میفرستم
_ب...ا..ش..ه
سریع قطع کردم و از شرکت زدم بیرون و رسیدم به بیمارستان با تمام سرعتم
موقعی که رفتم ا/ت تو اتاق عمل بود و جیغ میزد رو به یوری کردم و گفتم
_چی شد؟
=هیچی بابا شدی😊
_خب چجوری شد که ا/ت ...
=(وسط حرف جیمین ماجرا رو تعریف میکنه)
_ممنون که پیشش بودی
=خواهش میکنم ا/ت خوب کرد بهم زنگ زد برم پیشش
بچه ها رو آوردن و بردن توی اتاقی و ا/ت هم بیهوش بردن تو اتاق مراقبت و دکتر اومد سمتمون و گفت
÷شما ؟
_من همسر پارک ا/ت هستم
÷خب تبریک میگم هم همسرتون و هم بچه هاتون سالم بدنیا اومدن 😊
_ازتون ممنونم ممممنون🤗🥳میتونم ببینمشون ؟
÷بله ولی لطفا ۵ دقیقه صبر کنید
_چشم ممنون
دکتر رفت
=به به میبینم کبکت خروس میخونه
_چیه میخوای بابا شدم خوشحال نباشم😑
=نه بابا کی گفته
۵ دقیقه بعد
ویو جیمین
رفتم پیش ا/ت بیدار شده بود که گفتم
_ خوبی؟
+اوهوم بچه ها خوبن؟خودت خوبی؟
_اره خوبن 😊
رفتم و آروم صورتم رو بهش نزدیک کردم و فقط دو سانت مونده بود لبامو بهم بخوره که گفتم
_تو خوب باشی من او اون دو تا وروجک هم خوبن
بعد ا/ت یه لبخند زد که من لبم رو رو لبش گذاشتم و اونم همراهیم میکرد بعد از هم جدا شدیم و گفتم
_حالا اسماشون رو چی بزاریم؟
+نظرت درمورد جینا برای دخترمون و جین برای پسرمون
_اوفففف چه سلیقه ای 😉
+مرسی بیا جلو
_رفتم جلو صورتش.هوم؟
+لپاشو آروم کشیدم و گفتم:کیوت من فدات شم و یه بوسه رو لپش گذاشتم
_😊
پرش زمانی تو خونه
۳ ماه بعد
ویو جیمین
بچه ها گریشمن گرفته بود و گرسنشون بود و ا/ت بدو بدو رفت سمتشون و منم رفتم که کمکش کنم ا/ت رو تخت نست و تکه داد به تاج تخت و لباسشو داد بالا و به بچه ها شیر میداد و منم کنارش نشستم و قیافه کیوت بچه ها نگاه میکردم به ا/ت گفتم
_بچه هامون هم عین خودمون کیوتن
+اوهوم
دیگه خلاصه به خوبی و خوشی قصه به پایان رسید ولی هنوز کلاغه فس فسو به خونش نرسیده🤣🤣🤣🤣
بچه ها الان مشخصات فیک کوکی رو میزارم بعد پارت اولش فکر کنم فردا نتونم ولی میزارم
و لطفا کامت برام بزارید و برای اون پستم که گفتم هرچی سوال بپرسید جواب میدم لطفا سوال بپرسید و لطفا برای فیک هام هم کامنت بزارید
ممنون💜💜💜
۷.۰k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.