من که با صاعقهای میشکنم داس چرا

من که با صاعقه‌ای می‌شکنم داس چرا؟
بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟

خودِ بارانم و تو پاک‌ترم می‌خواهی!
آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟

خسته‌ام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا
شده‌ام عاشق یک آینه‌ نشناس چرا؟

گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی
لک شده دست تو از شاخه‌ی گیلاس چرا؟

از درختان دلم عشق بچین، نوبری است
فرصتی نیست بیا، کشتن احساس چرا؟
این دلاویزترین حرف جهان را همه وقت

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو «دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس «دوستت دارم» را با من بسیار بگو


فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۱)

ﺧﺪﺍﯾﺎ !!! ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻢ ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﻡ ...

سرآغازِ زندگی بی شک صدایِ خندیدنِ کسی ست که دوستش داریم ... ...

خار خندید و به گل گفت سلامو جوابی نشنیدخار رنجید ولی هیچ نگف...

خودساخته ای میگفت : هنگامیکه از درون زلال باشیخداوند به تو ن...

من که با صاعقه‌ای می‌شکنم داس چرا؟بر دل از جور شما این همه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط