سایه های عشق
«این پارت هنتایه »
یوسانو : خیلی خب من دیگه میرم امروز سرم شلوغه
دازای : مراقبت به عهده من
یوسانو سرشو تکون میده و بلند میشه
یوسانو : باشه من رفتم
ویو نویسنده :
و اونها رو تنها میزاره ، دازای به ارومی کنار چویا دراز میکشه و دمش رو جمع میکنه
دازای : کنارم دراز بکش چویا...
چویا اروم دراز میکشه به چشمای دازای نگاه میکنه
چویا : چیه ؟
دازای دستش رو دور کمر چویا حلقه میکنه و به خودش نزدیک میکنه طوری که نفس داغش به گردن چویا برخورد کنه
چویا : دا...دازای...
دازای : دیگه مال منی....
دازای شروع میکنه به باز کردن دکمه لباس چویا با دیدن نیم تنه برهنه چویا چشماش از اشتیاق تیره میشه و با دستش اروم بدنشو نوازش میکنه
چویا از حس لمس و مالکیت کمی میلرزه اما لذت میبره که دازای حس مالکیت داره
چویا : اوه...دازای...
پوزخندی به لب دازای میشینه روی چویا خیمه میزنه و اونو محاصره میکنه و یه بوسه شدید روی لب های چویا میزاره
دازای : ممم...خیلی طعم خوبی داری...
دازای دوباره میبوسه زبونش رو توی دهن چویا میبره و عمیق تر میکنه
چویا : مممم !
ویو چویا :
نفسی برام باقی نموند و وقتی فهمید نفسم بالا نمیاد بوسه رو قطع کرد این لعنتی چقد خوشمزس...اومد و گردنمو گاز گرفت و جای کبودی باقی موند بدنم کمی میلرزید
دازای : میتونم همیشه این کارو بکنم....
چویا : تچ نمیتونم تو رو رد کنم....
دازای : نبایدم بتونی...
جای کبودی ها رو به طرز چندش اوری لیس زد و پایین تر رو گاز گرفت نتونستم جلوی ناله هامو بگیرم و صداهای خفه ای بیرون میدادم نفس نفس میزدم که یک دفعه روی سینمو عمیقا گاز گرفت دستمو گرفتم جلو دهنم و سعی کردم داد نزنم داشت از جاش خون میومد
دازای : اوه ببخشید فکر کنم...خیلی دردت اومد
چویا : آه...نه ادامه بده چیزی نیس...
دازای : فکر کنم بس باشه
چویا :....
دازای : صورتت قرمزه هویجک...
چویا : هه ؟میزنمتا !
دازای : نمیتونی !
چویا : من حالم خوبه !!....
ببخشید دوستان یکم دیر شد پارت بدم
دیگه مدرسه ها هست و زیاد وقت نمیکنم
یوسانو : خیلی خب من دیگه میرم امروز سرم شلوغه
دازای : مراقبت به عهده من
یوسانو سرشو تکون میده و بلند میشه
یوسانو : باشه من رفتم
ویو نویسنده :
و اونها رو تنها میزاره ، دازای به ارومی کنار چویا دراز میکشه و دمش رو جمع میکنه
دازای : کنارم دراز بکش چویا...
چویا اروم دراز میکشه به چشمای دازای نگاه میکنه
چویا : چیه ؟
دازای دستش رو دور کمر چویا حلقه میکنه و به خودش نزدیک میکنه طوری که نفس داغش به گردن چویا برخورد کنه
چویا : دا...دازای...
دازای : دیگه مال منی....
دازای شروع میکنه به باز کردن دکمه لباس چویا با دیدن نیم تنه برهنه چویا چشماش از اشتیاق تیره میشه و با دستش اروم بدنشو نوازش میکنه
چویا از حس لمس و مالکیت کمی میلرزه اما لذت میبره که دازای حس مالکیت داره
چویا : اوه...دازای...
پوزخندی به لب دازای میشینه روی چویا خیمه میزنه و اونو محاصره میکنه و یه بوسه شدید روی لب های چویا میزاره
دازای : ممم...خیلی طعم خوبی داری...
دازای دوباره میبوسه زبونش رو توی دهن چویا میبره و عمیق تر میکنه
چویا : مممم !
ویو چویا :
نفسی برام باقی نموند و وقتی فهمید نفسم بالا نمیاد بوسه رو قطع کرد این لعنتی چقد خوشمزس...اومد و گردنمو گاز گرفت و جای کبودی باقی موند بدنم کمی میلرزید
دازای : میتونم همیشه این کارو بکنم....
چویا : تچ نمیتونم تو رو رد کنم....
دازای : نبایدم بتونی...
جای کبودی ها رو به طرز چندش اوری لیس زد و پایین تر رو گاز گرفت نتونستم جلوی ناله هامو بگیرم و صداهای خفه ای بیرون میدادم نفس نفس میزدم که یک دفعه روی سینمو عمیقا گاز گرفت دستمو گرفتم جلو دهنم و سعی کردم داد نزنم داشت از جاش خون میومد
دازای : اوه ببخشید فکر کنم...خیلی دردت اومد
چویا : آه...نه ادامه بده چیزی نیس...
دازای : فکر کنم بس باشه
چویا :....
دازای : صورتت قرمزه هویجک...
چویا : هه ؟میزنمتا !
دازای : نمیتونی !
چویا : من حالم خوبه !!....
ببخشید دوستان یکم دیر شد پارت بدم
دیگه مدرسه ها هست و زیاد وقت نمیکنم
- ۶.۴k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط