منتشرشد

🔸#منتشر_شد
.
🍂 از سوسنگرد تا UCF
روایتی خواندنی و جذاب از زندگی رزمنده پرستار محمد «بهزاد»رستگاری
.
✂️ آن روز شاید اندازۀ یک جنگ مجروح آوردند بیمارستان. آن‌قدر سرم شلوغ بود که حتی نمی‌توانستم نفسی تازه کنم. گلویم خشک شده بود و می‌سوخت. درگیری رسیده بود به نزدیک بیمارستان. گاه‌گُداری از در و پنجره‌ها سرک می‌کشیدم توی خیابان تا ببینم چه خبر است. مأموران رژیم مرتب حمله می‌کردند و مردم فرار می‌کردند. یک دختربچه هم تک‌وتنها کِز کرده بود کنار خیابان و فرار مردم را نگاه می‌کرد. پنج‌شش‌ساله می‌زد. با چشم گشتم دنبال پدر و مادرش. یکی از مریض‌ها صدایم زد. می‌خواستم بروم سراغش که دیدم سروصدا زیاد شد. آمدم دم درِ اورژانس. ساختمان فعلی تغییر کرده. آن روز چند تا پله می‌خورد و وارد لابی وسط بیمارستان می‌شدیم. دویدم لب پله‌ها. دیدم یک پاسبان آن‌طرف خیابان روی زانو نشسته است و دارد نشانه‌گیری می‌کند. کاظمی بود. اصلاً فکرش را نمی‌کردم به کی می‌خواهد شلیک کند. دیگر این‌طرف خیابان را نگاه نکردم. چند دقیقه بعد صدای داد مردی پیچید توی بیمارستان. های‌های گریه می‌کرد و داد می‌زد رضوان.

📖 #مسیر_رستگاری
به ✍🏻 قلم #شبنم_غفار_حسینی

📌 انتشارات‌شهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب
خوب در کشور

لینگ خرید
https://nashreshahidkazemi.ir/p908-5g55g

لینگ ایتا
eitaa.com/amir34608
دیدگاه ها (۰)

🍂 جوان ها وقتی دور هم می نشینند و دو ساعت، سه ساعت جلسه دارن...

شکار مرغابی هانویسنده: مصیب معصومیانخاطرات زندگی از ولادت تا...

بهشت تخریبنویسنده: حمید حسامخاطرات مرتضی نادرمحمدی، معاون گر...

رج رجاءکتاب "رجّ رجا"داستانی جذاب از دهه پنجاه با محوریت روا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط