دردی است در این دل که به درمان نتوان داد

دردی است در این دل که به درمان نتوان داد

عشقیست در این جان که به صد جان نتوان داد

ما دل به سر زلف دلارام سپردیم

هر چند دل خود به پریشان نتوان داد
دیدگاه ها (۵)

جوری دوستت داشتم که برای هرکسی تعریف کردم دلش خواست جای #تُ...

هیچوقتحدِ خودم را نفهمیده‌اممثلا پایِ عشق درمیان باشد،میخواه...

توکه نباشی باران نمی بارد بعضی وقتها زمین وزمان خیس می شود.....

هــر ڪس میرســـد . . .میســوزانــد . . .انگـار سینـہ ام . . ...

صد طبیب آمد ندانست دردِ این شوریده‌ دلکیستی تا آمدی صد دردِ ...

میگه که:دلبرم چون گل نوبر خرامان می‌رفت...جان من بر سر آن زل...

یگ روز به شیدایی در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت صد شور برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط