🏴 نزول اجلال حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به کربلا در شب ا
🏴 نزول اجلال حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به کربلا در #شب_اربعین
✔ ️مقدس اردبیلی نقل کرده است که فرمود:
در خزینه ی یکی از پادشاهان (که مقدس اردبیلی نخواسته است اسم آن پادشاه را بگوید) کتابی دیدم، که این قضیه را در آن کتاب با آب طلا نوشته بودند.
یحیی برمکی گفت: با جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) به کربلا رفتم. شب نوزدهم ماه صفر، به یک منزلی کربلا رسیدیم و در آنجا فرمود آمدیم و منزل کردیم.
همسرم خدیجه در آن سفر همراهم بود، لهذا برای او خیمه ای بر پا نمودیم و من با جابر در گوشهای نشسته بودم و با هم درباره ی فردا که وارد کربلا میشویم و به زیارت آقا و مولای خود حضرت سید الشهداء (علیه السلام) فایز میگردیم، گفتگو میکردیم. در این صحبتها بودیم که ناگهان صدای ناله و گریه ی همسرم را با صدای بلند شنیدم؛ پس مضطربانه به سوی خیمه ی او دویدم و خدیجه را سر برهنه و بر سینه کوبان و مو پریشان، مثل آدمهایی که مصیبتی به آنها وارد شده باشد، دیدم و به همین جهت پریشان خاطر شدم و سبب گریه را پرسیدم؟
خدیجه گفت: یحیی، بنشین تا برایت بگویم.وقتی نشستم، گفت: ای یحیی، الان در عالم رویا حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) را دیدم که لباس سیاه پوشیده بودند و موهایشان پریشان بود و گریان و نالان با چهار هزار حوریه، وارد زمین کربلا شدند و چون چشم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بر قبر فرزندشان امام حسین (علیه السلام) افتاد، خود را بر بالای قبر آن سرور انداختند و نوحه و گریه سر دادند و از سوز دل میفرمودند:
ای نور دیده ی مادر، ای فرزند برگزیدهی مادر، ای شهید بیمادر، ای غریب بیمادر، ای لب تشنه ی مادر، فدای حلقوم بناحق بریده ات شوم. بعد از من این مردم بیوفا بر تو رحم نکردند و از جد بزرگوارت شرم ننمودند، ای فرزندم ترا با فرزندان و برادران و برادرزادگان و یاورانت لب تشنه مانند گوسفندان سر بریدند؛ عزیز گرامی، بعد از تو فرزندان خردسالت را چه کسی غمخواری نمود و خواهرانت را چه بر سر آمد؟ ای فرزند، بدن بیسرت را در میان خاک و خون چگونه ببینم؟
ای یحیی، آن مظلومه پس از گریه و زاری بسیاری، پیش کسوت حوریان را که طیبه نام داشت احضار نمودند، و فرمودند:
ای طیبه، برو سر قبر پدر بزرگوارم حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) و بگو که فاطمه بر سر قبر فرزندش حسین آمده است تا فردا – روز اربعین – تعزیه داری و عزداری کند و انتظار قدوم شما را میکشند. سپس به حوریه ی دیگر فرمودند:برو نجف اشرف و حضرت امیرالمومنین را خبردار کن! چون آن حوریه ها رفتند، باز حضرت فاطمه زهرا خود را بر قبر فرزندشان امام حسین انداختند و شروع به گریه و نوحه کردند.در این هنگام، ناگهان مرد محاسن سفیدی با سرعت تمام آمد و بعد از آن یک بزرگوار دیگر رسید. من از حوریهای پرسیدم: آنها چه کسانی هستند؟
حوریه گفت:
آنکه اول آمد، حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) هستند و آن دیگری حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) هستند و آن مرد سبزپوش، حضرت امام حسن (علیه السلام) هستند.سپس دیدم که، حضرت خاتم الانبیاء وقتی که فاطمه زهرا را دیدند که خود را بر روی قبر امام حسین انداختهاند و آنطور نوحه و زاری و بیقراری میکنند فرمودند:
ای فاطمه، اینقدر گریه و زاری مکن! زیرا ساکنان ملا اعلی را به گریه و نوحه و خروش آوردی.حضرت زهرا از شدت پریشانی خاطر، ملتفت کلام پدر بزرگوار خود نشدند، پس حضرت رسول الله متوجه فرزندش امام حسن شد و فرمود: ای فرزندم، به مادرت بگو که از سر قبر برادرت برخیزد و کمتر گریه کند! پس امام حسن (علیه السلام) به خدمت مادر آمدند و عرض کردند: ای مادر: منم فرزندت حسن، که جگرم را پاره پاره کردند و از گلویم بیرون آمده. ای مادر، دیگر بس است! از روی قبر برادرم سر بردارید.حضرت صدیقه سر از قبر برداشتند و در حالی که شیشهی پر از آبی در دست داشتند، فرمودند: ای فرزندم، فدای جگر پاره پارهات و حلقوم بناحق بریده ی برادرت شوم! سپس آن شیشه را به دست امام حسن (علیه السلام) دادند و فرمودند: ای فرزندم، این شیشه را نگهدار، که آب چشم عزاداران برادرت را در آن جمع کردهام!در این وقت ارواح پیغمبران ورسولان و مومنان، گروه گروه با هودجها حاضر شدند و من از حوریهای پرسیدم که اینها چه کسانی هستند؟ آن حوریه گفت: آنهایی که جلو هستند، ارواح پیغمبران هستند و آنان که پشت سر آنها هستند، ارواح مومنین هستند و آنها که در هودجها هستند، ارواح زنان مومنه هستند که به خاطر کمک و یاری به حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در عزاداری فرزندانشان امام حسین (علیه السلام) آمدهاند.سپس زنان از هودجها بیرون آمدند و در برابر حضرت زهرا ایستادند و بر آن مظلومه سلام کردند و تسلیت و تعزیت گفتند و دور قبر آن مظلوم حلقهی ما
✔ ️مقدس اردبیلی نقل کرده است که فرمود:
در خزینه ی یکی از پادشاهان (که مقدس اردبیلی نخواسته است اسم آن پادشاه را بگوید) کتابی دیدم، که این قضیه را در آن کتاب با آب طلا نوشته بودند.
یحیی برمکی گفت: با جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) به کربلا رفتم. شب نوزدهم ماه صفر، به یک منزلی کربلا رسیدیم و در آنجا فرمود آمدیم و منزل کردیم.
همسرم خدیجه در آن سفر همراهم بود، لهذا برای او خیمه ای بر پا نمودیم و من با جابر در گوشهای نشسته بودم و با هم درباره ی فردا که وارد کربلا میشویم و به زیارت آقا و مولای خود حضرت سید الشهداء (علیه السلام) فایز میگردیم، گفتگو میکردیم. در این صحبتها بودیم که ناگهان صدای ناله و گریه ی همسرم را با صدای بلند شنیدم؛ پس مضطربانه به سوی خیمه ی او دویدم و خدیجه را سر برهنه و بر سینه کوبان و مو پریشان، مثل آدمهایی که مصیبتی به آنها وارد شده باشد، دیدم و به همین جهت پریشان خاطر شدم و سبب گریه را پرسیدم؟
خدیجه گفت: یحیی، بنشین تا برایت بگویم.وقتی نشستم، گفت: ای یحیی، الان در عالم رویا حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) را دیدم که لباس سیاه پوشیده بودند و موهایشان پریشان بود و گریان و نالان با چهار هزار حوریه، وارد زمین کربلا شدند و چون چشم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بر قبر فرزندشان امام حسین (علیه السلام) افتاد، خود را بر بالای قبر آن سرور انداختند و نوحه و گریه سر دادند و از سوز دل میفرمودند:
ای نور دیده ی مادر، ای فرزند برگزیدهی مادر، ای شهید بیمادر، ای غریب بیمادر، ای لب تشنه ی مادر، فدای حلقوم بناحق بریده ات شوم. بعد از من این مردم بیوفا بر تو رحم نکردند و از جد بزرگوارت شرم ننمودند، ای فرزندم ترا با فرزندان و برادران و برادرزادگان و یاورانت لب تشنه مانند گوسفندان سر بریدند؛ عزیز گرامی، بعد از تو فرزندان خردسالت را چه کسی غمخواری نمود و خواهرانت را چه بر سر آمد؟ ای فرزند، بدن بیسرت را در میان خاک و خون چگونه ببینم؟
ای یحیی، آن مظلومه پس از گریه و زاری بسیاری، پیش کسوت حوریان را که طیبه نام داشت احضار نمودند، و فرمودند:
ای طیبه، برو سر قبر پدر بزرگوارم حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) و بگو که فاطمه بر سر قبر فرزندش حسین آمده است تا فردا – روز اربعین – تعزیه داری و عزداری کند و انتظار قدوم شما را میکشند. سپس به حوریه ی دیگر فرمودند:برو نجف اشرف و حضرت امیرالمومنین را خبردار کن! چون آن حوریه ها رفتند، باز حضرت فاطمه زهرا خود را بر قبر فرزندشان امام حسین انداختند و شروع به گریه و نوحه کردند.در این هنگام، ناگهان مرد محاسن سفیدی با سرعت تمام آمد و بعد از آن یک بزرگوار دیگر رسید. من از حوریهای پرسیدم: آنها چه کسانی هستند؟
حوریه گفت:
آنکه اول آمد، حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) هستند و آن دیگری حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) هستند و آن مرد سبزپوش، حضرت امام حسن (علیه السلام) هستند.سپس دیدم که، حضرت خاتم الانبیاء وقتی که فاطمه زهرا را دیدند که خود را بر روی قبر امام حسین انداختهاند و آنطور نوحه و زاری و بیقراری میکنند فرمودند:
ای فاطمه، اینقدر گریه و زاری مکن! زیرا ساکنان ملا اعلی را به گریه و نوحه و خروش آوردی.حضرت زهرا از شدت پریشانی خاطر، ملتفت کلام پدر بزرگوار خود نشدند، پس حضرت رسول الله متوجه فرزندش امام حسن شد و فرمود: ای فرزندم، به مادرت بگو که از سر قبر برادرت برخیزد و کمتر گریه کند! پس امام حسن (علیه السلام) به خدمت مادر آمدند و عرض کردند: ای مادر: منم فرزندت حسن، که جگرم را پاره پاره کردند و از گلویم بیرون آمده. ای مادر، دیگر بس است! از روی قبر برادرم سر بردارید.حضرت صدیقه سر از قبر برداشتند و در حالی که شیشهی پر از آبی در دست داشتند، فرمودند: ای فرزندم، فدای جگر پاره پارهات و حلقوم بناحق بریده ی برادرت شوم! سپس آن شیشه را به دست امام حسن (علیه السلام) دادند و فرمودند: ای فرزندم، این شیشه را نگهدار، که آب چشم عزاداران برادرت را در آن جمع کردهام!در این وقت ارواح پیغمبران ورسولان و مومنان، گروه گروه با هودجها حاضر شدند و من از حوریهای پرسیدم که اینها چه کسانی هستند؟ آن حوریه گفت: آنهایی که جلو هستند، ارواح پیغمبران هستند و آنان که پشت سر آنها هستند، ارواح مومنین هستند و آنها که در هودجها هستند، ارواح زنان مومنه هستند که به خاطر کمک و یاری به حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در عزاداری فرزندانشان امام حسین (علیه السلام) آمدهاند.سپس زنان از هودجها بیرون آمدند و در برابر حضرت زهرا ایستادند و بر آن مظلومه سلام کردند و تسلیت و تعزیت گفتند و دور قبر آن مظلوم حلقهی ما
۴.۱k
۱۸ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.