دوباره دیدمش
دوباره دیدمش
دلم ڪمی برایش سوخت
انگاردلش راڪسی شڪسته بود
خیلی تنها شده بود
نه…
تنها نبود…
او خدایی داشت
خط های روی صورتش گذر عمر رانشان می داد
این همون آدمی نبود ڪه می شناختم
از فراق یارش درد میڪشید
گمانم معشوقش گرفتار چشمان دیگری شده بود
اما ڪسی جز من سواد خواندن نگاهش رانداشت
ڪاش میتوانستم ڪمڪش ڪنم
ولی باید او راتنها میگذاشتم تابادرد های خود آرام گیرد
برای همین
بی گمان آینه را شڪستم……….
narii
دلم ڪمی برایش سوخت
انگاردلش راڪسی شڪسته بود
خیلی تنها شده بود
نه…
تنها نبود…
او خدایی داشت
خط های روی صورتش گذر عمر رانشان می داد
این همون آدمی نبود ڪه می شناختم
از فراق یارش درد میڪشید
گمانم معشوقش گرفتار چشمان دیگری شده بود
اما ڪسی جز من سواد خواندن نگاهش رانداشت
ڪاش میتوانستم ڪمڪش ڪنم
ولی باید او راتنها میگذاشتم تابادرد های خود آرام گیرد
برای همین
بی گمان آینه را شڪستم……….
narii
۳۳۵
۰۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.