بالاخره دست و پا شکسته شرطا رو رسوندین
بالاخره دست و پا شکسته شرطا رو رسوندین
ولی خدایی یکم تن بدین فقط نگا نکنید
______________________________________________________
پارت ۲
(𝓽𝓱𝓮 𝓭𝓮𝓿𝓲𝓵'𝓼 𝓶𝓲𝓼𝓽𝓻𝓮𝓼𝓼)
راوی *
خورشید تازه چشم بر جهان گشوده بود ، آسمان دوباره رنگی جلا بخش به خود گرفته بود .
اما این فقط واسه ما انسان ها چیز خوبیه نه واسه اون .
شیطانی که خودش از خودش بیزار بود ، شیطانی که برای مردم بیرحم بود ولی در حقیقت خیلی وقته که در هم شکسته ، از آفتاب بیزار بود ، متفر بود . آفتاب فقط یادآور یه روز دیگه مثل تمام روز های نحسی که تا الان داشته ، فقط خاطرات وحشتناکش رو به یادش می آورد.
تا حالا شنیدی که پشت هر آدم بی رحمی یه گذشته بی رحم هم هست ؟!
اونم اولش یه آدم بود مثل بقیه ، شاد...آزاد...رام نشده...
ولی روزگار اونو تبدیل به یه شیطان کرد ، شیطانی که تنها خواستش و تنها دلیلش واسه زنده موندن انتقام بود . انتقام از کسایی که باهاش خوب تا نکرده بودن .
البته این کینه ای توی سینش بود خیلی بهش آسیب میزد .
زمان حال داخل جنگل *
کوک : خیلی خوب خیلی خوب اینا همش یه مشت خرافاته ... هیچ شیطانی وجود نداره ! اینا افسانس .
راوی *
امروز دقیقا روز موعود بود ، روز موعود برای قربانی شدن یه انسان !!
پسرک بالغی که برای تحقیق دبیرستانش راهی جنگل شده بود ، همین طور داخل جنگل قدم میزد و با خودش مدام تکرار میکرد "کسی اینجا نیست ، اینا همش افسانست . "
از دور بوی سوختن چوب میومد بویی که تا به حال به مشامش نخورده بود دنبال بوی اتش رفت تا شاید منبع اون رو پیدا کنه ...
همین طور که ادامه داد هراسش بیشتر شد از چیزایی که میدید و می شنید .....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب اینم پارت دو
ناموصا زیاد بود :/
لایک کنید ❤
فقط عین مجسمه نگاه نکنید .
شرط نمیزارم این بار شاید بهتون بر بخوره
ولی خدایی یکم تن بدین فقط نگا نکنید
______________________________________________________
پارت ۲
(𝓽𝓱𝓮 𝓭𝓮𝓿𝓲𝓵'𝓼 𝓶𝓲𝓼𝓽𝓻𝓮𝓼𝓼)
راوی *
خورشید تازه چشم بر جهان گشوده بود ، آسمان دوباره رنگی جلا بخش به خود گرفته بود .
اما این فقط واسه ما انسان ها چیز خوبیه نه واسه اون .
شیطانی که خودش از خودش بیزار بود ، شیطانی که برای مردم بیرحم بود ولی در حقیقت خیلی وقته که در هم شکسته ، از آفتاب بیزار بود ، متفر بود . آفتاب فقط یادآور یه روز دیگه مثل تمام روز های نحسی که تا الان داشته ، فقط خاطرات وحشتناکش رو به یادش می آورد.
تا حالا شنیدی که پشت هر آدم بی رحمی یه گذشته بی رحم هم هست ؟!
اونم اولش یه آدم بود مثل بقیه ، شاد...آزاد...رام نشده...
ولی روزگار اونو تبدیل به یه شیطان کرد ، شیطانی که تنها خواستش و تنها دلیلش واسه زنده موندن انتقام بود . انتقام از کسایی که باهاش خوب تا نکرده بودن .
البته این کینه ای توی سینش بود خیلی بهش آسیب میزد .
زمان حال داخل جنگل *
کوک : خیلی خوب خیلی خوب اینا همش یه مشت خرافاته ... هیچ شیطانی وجود نداره ! اینا افسانس .
راوی *
امروز دقیقا روز موعود بود ، روز موعود برای قربانی شدن یه انسان !!
پسرک بالغی که برای تحقیق دبیرستانش راهی جنگل شده بود ، همین طور داخل جنگل قدم میزد و با خودش مدام تکرار میکرد "کسی اینجا نیست ، اینا همش افسانست . "
از دور بوی سوختن چوب میومد بویی که تا به حال به مشامش نخورده بود دنبال بوی اتش رفت تا شاید منبع اون رو پیدا کنه ...
همین طور که ادامه داد هراسش بیشتر شد از چیزایی که میدید و می شنید .....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب اینم پارت دو
ناموصا زیاد بود :/
لایک کنید ❤
فقط عین مجسمه نگاه نکنید .
شرط نمیزارم این بار شاید بهتون بر بخوره
۲.۱k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.