دلتنگی از کوچه به خانه می زند
دلتنگی از کوچه به خانه می زند
وقتی تمام خیابانها به بن بست خیالت ختم می شود
به خانه که برگردم
پنجره سر به سرم میگذارد با عابر پیاده ای که شبیه توست
پنجره را....
باز که می کنم خیابان پر است از دلیلِ«سقوط»
با رفت و آمد مردمی که تنهایی روی سرشان خالی شده
کاش از خیال من کنار بکشد
سایه ی جا مانده ات در اتاق
و
صدای خنده هایی که اشکم را درمیاورد
بخار نفسهایت مرا به اسارت دهانت دراورده
با حنجره ای که بوی خیانت را به رویش نمیاورد
چرااا
کاری از پیراهنت ساخته نیست
برای عطرهایی که بود و دیگر نیست
کاش چشمهایم بسته شود
به روی درهایی که کلیدش را با خود برده ای
و
معماهایی که کشف نمیشود
🙇 🙇 🙇
وقتی تمام خیابانها به بن بست خیالت ختم می شود
به خانه که برگردم
پنجره سر به سرم میگذارد با عابر پیاده ای که شبیه توست
پنجره را....
باز که می کنم خیابان پر است از دلیلِ«سقوط»
با رفت و آمد مردمی که تنهایی روی سرشان خالی شده
کاش از خیال من کنار بکشد
سایه ی جا مانده ات در اتاق
و
صدای خنده هایی که اشکم را درمیاورد
بخار نفسهایت مرا به اسارت دهانت دراورده
با حنجره ای که بوی خیانت را به رویش نمیاورد
چرااا
کاری از پیراهنت ساخته نیست
برای عطرهایی که بود و دیگر نیست
کاش چشمهایم بسته شود
به روی درهایی که کلیدش را با خود برده ای
و
معماهایی که کشف نمیشود
🙇 🙇 🙇
۸۱۳
۱۶ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.