بعد از ظهر دوباره یکی دو تا عکس گرفتند گفتند گلوله یا ترک

بعد از ظهر دوباره یکی دو تا عکس گرفتند گفتند گلوله یا ترکش دیده نمی شود احتمالا از زیر بازو رفته و از بغل ترقوه آمده بیرون؛
روز دوم یکدفعه مجید سیب سرخی و رضا پور احمد با لباس های خاکی و پریشان آمدند تو.
گفتم: 《 چی شده؟ 》
_ حسن بهمنی شهید شده، تو بمباران هوایی، دوستان صمیمی حسن هم پودر شدند و هیچ اثری از اونها نیست.
هم تشییع داوود عابدی هم جنازه حسن الان تو بهشت زهراست.
بی تاب تشییع پیکرش شده بودم، دل توی دلم نبود.
گفتم اینها که نمی گذارند از بیمارستان بیرون بروم، بلند شدم و با همان لباس بیمارستان یک پایم را روی لبه ی پنجره گذاشتم و رفتم روی دیوار. آن طرف دیوار یک بشکه آهنی بود پای دیگرم را رویش گذاشتم و پریدم توی کوچه پشتی. بچه ها با ماشین آمدن دنبالم.
در بهشت‌زهرا جمعیتی بود!
جمشید بابایِ حسن نشسته بود سر قبر حسن و می گفت:《 ما سرش را هم نمی خواستیم. ما رو از سر بریده میترسونین؟ این رو ببرید برای چی آوردینش. 》
تا مرا دید بلندگو را داد دستم و من با لباس بیمارستان، جریان وداع آخرم با حسن را برای همه بازگو کردم.
وقتی رفتم تو بیمارستان و پرستار مرا دید گفت که تو کجا بودی؟

ص ۳۱۷
دیدگاه ها (۰)

🎨بعد از ظهر، خورد و خسته تکیه دادم به شانه خاکی سیل بند. یک ...

محمد یک حدیث داشت که ساخته خودش بود و همه جا می گفت: 《 الشهد...

🌿حاج قاسم هم . . .🌱تصویر و جملہ منتشر نشده از کتابخوانے حاجے...

- دکتراحسان بفرمایید سوار شید.دکتررضا صدایم می‌زند که از زیا...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

#ناز_کشیدن_اسون_نیست(درخواستی)p²کوک:نهههههههتهیونگ:حرفت الان...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط