ترسناک ترین مافیا part3
هه اعتماد بنفست خیلی زیاده
فکر کردی کی هستی که همچین سوالی میکنی
بعد از اون ج/ک به افرادش دستور داد تا ا/ت رو به یکی از اتاق های عمارت ببرن
و بعدش خودش از اون اتاق خارج شد و رفت به روی بالکن و روی یک صندلی راحتی نشست و سیگ*ار
شو روشن کرد .
و داشت به اتفاقی که خیلی وقت پیش اتفاق افتاده بود فکر می کرد و بلایی که سرخانوادش اومده بود
قضیه مال خیلی وقت پیش بود و مربوط به خانواده ج/ک و ا/ت میشد
درسته که ا/ت نمیدونست پدر و مادرش کین و اونا فوت کرده بودند اما ج/ک از اینکه اون کی بود خبر داشت
داستان کینه بین خانواده ج/ک و ا/ت
علامت ها پدر بزرگ جونکوک پ/ج
علامت پدر بزرگ ا/ت پ/ا
موضوع از این قرار بود پدر بزرگ ا/ت با پدر بزرگ ج/ک رقابت داشته و سر یک موضعی اینا دوتا از قرار معلوم با هم دوست صمیمی بودند
باهم توی جوانی دشمن میشن
و یک دختری بوده که پدر بزرگ ج/ک و دوست داشته و پدربزرگه هم اونو ذوست داشته برای همین با اون ازدواج میکنه
و برای از هر چیزی عزیز تر بوده
پدر بزرگ ا/ت که اینو میفهمه
.اون دختر و پ/ج باهم میکشه
ج/ک همینجوری که عصبانی بود داشت به قضیه گدشته فکر می کرد یک دفعه گفت
حالم از اون دختره به هم میخوره بلاهایی که خانوادم سرش اومد و سرش میارم تا زندس عدابش میدم
در همین حین ا/ت توی اتاقی که ج/ک اونو توش زندانی کرده بود
داشت به نقشه فرار فکر میکرد
ا/ت من هر جوری که شده باید فرار کنم وگرنه اون حتما من میکشه و اونجوری که معلومه ادم خیلی خطرناکی
پس اون هر جوری شد از اتاقش بیرون اومد وز حواس نگهبانا رو پرت کرد رسید به حیات در خروجی جلوش بود
که یک لحظه پشت سرش و نگاه کرد تا ببینه کسی دنبالش نیست پشت سرش کسی نبود ولی
همین که روبه رو شو نگاه کرد به یک نفر برخورد کرد و دید که ج/ک جلوش وایستاه
و داره با عصبانیت نگاش میکنه
( چاقو میزدی خون طرف در نمیومد )
ا/ت سر جاش خشکش زده بود و مثل بید به خودش میلرزید که ج/ک محکم دستش و گرفت همین جوری روی زمین میکشیدش و بردش داخل اتاقش
.....محکم پپرتش کرد روی تخت
برای بقیش همینجوری تو خماری بمونید 😂😂
نکته پارت بعد خیلی اسمات داره 😝😜
شرطا
وقتی فالورام به 15 تا برسه
و 7 تا کامنت گداشته بشه بقیشو میذارم
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.