صدا از پیراهنم گذشت

صدا از پیراهنم گذشت
از سینه ام گذشت
از دیوار اتاقم گذشت
از محله قدیمی گذشت
و کودکی ام را غمگین کرد
کودک بلند شد
و قایق کاغذی را بر آب انداخت
او جفت را نمی فهمید
سوار شد
آبها به آینده می رفتند
همین جا دست بردم به شعر
و زمان را مثل نخی نازک بیرون کشیدم
از آن، دانه های تسبیح ریختند
من ...
تو ...
کودکی ...
قایق کاغذی ...
نوح ...
آینده ...
تو را با کودکی ام بر قایق کاغذی سوار کردم و بعد با نوح در انتظار طوفان قدم زدیم ...
دیدگاه ها (۳)

#احساس_خود_را_بیان_کنیم😂 😂

ادوارد: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟آنا: چه فرقی میکنه؟ وقت...

🌠 💫 🍃 I want to be a writer🍃 💫 🌠

Bibidibabidiboo...💫 ✨

‌ ‌ ౨ৎ⠀⠀ׄ⠀⠀. ⠀ ꙆɩttꙆᥱ 𝗯𝘂𝗻𝗻𝗶𝗲 ⠀ׅ⠀ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط