𝐩𝐚𝐫𝐭¹⁰
𝐩𝐚𝐫𝐭¹⁰
.
موقعیت:شب/عمارتِ...
مین جو :
بعد از مدتی که بیهوش بودم بلاخره چشامو باز کردم و خودم و توی ی تخت بزرگ دیدم . چشام هنوز سنگینی میکرد و اثر مواد بیهوشی کامل از بین نرفته بود ، با سرگیجه ای که داشتم پا شدمو ی نگا به دور و ورم کردم .
اینجا اتاقه یا خونه!!!هم دستشویی داره هم حمام !چقدرم بزرگهههه! ولی من چرا اینجام؟اصن اینجا کجاس؟کی منو آورده اینجا؟چرا اون همه آدم توی سالن کشته شدن؟حتما همه ی این کثافت کاریا و بدبختی ها زیر سر همونیه که صدای قدم هاشو از پشت سرم شنیدم!
ولی آخه اون کیه؟
من چیکار باهاش کردم که منو دزدیده؟چرا اون همه آدم بی گناه رو کشت؟
همینطور که هراسان کل اتاق رو رژه می رفتم این سوالا مدام تو ذهنم میچرخیدن . به خودم اومدمو و سعی کردم در اتاق رو باز کنم اما هرکاری کردم نشد که نشد .
آخه چرا در رو قفل کردن .😑
از پنجره ی اتاق ی نگا به بیرون انداختم که متوجه شدم داخل عمارت خیلی بزرگم!!!
هیچکس اون بیرون نبود ، سمت در رفتم و محکم با دستام به در ضربه زدم تا حداقل یکی متوجه ام بشه .
بخشید!کسی اینجا هست؟من تو این اتاق گیر کردم!(فریاد)
میشه یکی بهم کمک کنه؟! آهااااااااای!!!! (فریاد)
آخه مگه میشه داخل ی عمارت به این بزرگی هیچکس نباشه؟
اینقد سرم گیج میرفت که دیگه نتوستم مقاوت کنم و وسط اتاق ، روی زمین خوابم برد .
چند مین بعد:
در اتاق بلاخره باز شد ، خدمتکارای عمارت اومدن تو و منم سریع از روی زمین پاشدم . روی میزِ داخل اتاق ی عالمه غذا چیدن . در اتاق باز بود . خواستم سریع فرار کنم برم بیرون که یکی از آجوما ها دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد!
آجوما : کجا خانم ؟ شما حق بیرون رفتن از این اتاق رو ندارید
مین جو :
ولم کن ! تو کی هستی؟ این عمارت مال کیه؟هاااااا؟
چرا من اینجام؟ کی منو آورده اینجا؟!
آجوما :
آروم باشید خانم .ما اجازه ی گفتن اسم صاحب این عمارت رو نداریم . ایشون آدم سختگیر و بد اخلاقی هستن . پس بهتره حواستون به کاراتون و رفتارتون باشه . بهتره به بودن در این عمارت خصوصا این اتاق عادت کنید.کاری هم از دست ما ساخته نیست بنابراین بهتره درخواست کمک از ما نداشته باشید
مین جو :
چی میگییی؟یعنی قراره تا آخر عمرم اینجا بمونم؟ چرا این کارو با من میکنید!؟چرا منو تو سرگردونی میزارید . آجومااااا ، ازت خواهش میکنم بزار برم! لطفا بزار برم !(گریه زیاد😭🤧)
آجوما :
متاسفم خانم ! گفتم که کاری از ما ساخته نیست . باید تا ی مدتی با این شرایط کنار بیاید !
مین جو :
گم شید همتون ، برید بیرون،کثافت های آشغاااااال!(خشموفریاد)
حمایت یادتون نره کیوتا🫶🏻🥰
((شرط پارت بعدی: ۵۰لایک💕⃢🦋))
#رمان#عاشقانه#رازآلود
.
موقعیت:شب/عمارتِ...
مین جو :
بعد از مدتی که بیهوش بودم بلاخره چشامو باز کردم و خودم و توی ی تخت بزرگ دیدم . چشام هنوز سنگینی میکرد و اثر مواد بیهوشی کامل از بین نرفته بود ، با سرگیجه ای که داشتم پا شدمو ی نگا به دور و ورم کردم .
اینجا اتاقه یا خونه!!!هم دستشویی داره هم حمام !چقدرم بزرگهههه! ولی من چرا اینجام؟اصن اینجا کجاس؟کی منو آورده اینجا؟چرا اون همه آدم توی سالن کشته شدن؟حتما همه ی این کثافت کاریا و بدبختی ها زیر سر همونیه که صدای قدم هاشو از پشت سرم شنیدم!
ولی آخه اون کیه؟
من چیکار باهاش کردم که منو دزدیده؟چرا اون همه آدم بی گناه رو کشت؟
همینطور که هراسان کل اتاق رو رژه می رفتم این سوالا مدام تو ذهنم میچرخیدن . به خودم اومدمو و سعی کردم در اتاق رو باز کنم اما هرکاری کردم نشد که نشد .
آخه چرا در رو قفل کردن .😑
از پنجره ی اتاق ی نگا به بیرون انداختم که متوجه شدم داخل عمارت خیلی بزرگم!!!
هیچکس اون بیرون نبود ، سمت در رفتم و محکم با دستام به در ضربه زدم تا حداقل یکی متوجه ام بشه .
بخشید!کسی اینجا هست؟من تو این اتاق گیر کردم!(فریاد)
میشه یکی بهم کمک کنه؟! آهااااااااای!!!! (فریاد)
آخه مگه میشه داخل ی عمارت به این بزرگی هیچکس نباشه؟
اینقد سرم گیج میرفت که دیگه نتوستم مقاوت کنم و وسط اتاق ، روی زمین خوابم برد .
چند مین بعد:
در اتاق بلاخره باز شد ، خدمتکارای عمارت اومدن تو و منم سریع از روی زمین پاشدم . روی میزِ داخل اتاق ی عالمه غذا چیدن . در اتاق باز بود . خواستم سریع فرار کنم برم بیرون که یکی از آجوما ها دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد!
آجوما : کجا خانم ؟ شما حق بیرون رفتن از این اتاق رو ندارید
مین جو :
ولم کن ! تو کی هستی؟ این عمارت مال کیه؟هاااااا؟
چرا من اینجام؟ کی منو آورده اینجا؟!
آجوما :
آروم باشید خانم .ما اجازه ی گفتن اسم صاحب این عمارت رو نداریم . ایشون آدم سختگیر و بد اخلاقی هستن . پس بهتره حواستون به کاراتون و رفتارتون باشه . بهتره به بودن در این عمارت خصوصا این اتاق عادت کنید.کاری هم از دست ما ساخته نیست بنابراین بهتره درخواست کمک از ما نداشته باشید
مین جو :
چی میگییی؟یعنی قراره تا آخر عمرم اینجا بمونم؟ چرا این کارو با من میکنید!؟چرا منو تو سرگردونی میزارید . آجومااااا ، ازت خواهش میکنم بزار برم! لطفا بزار برم !(گریه زیاد😭🤧)
آجوما :
متاسفم خانم ! گفتم که کاری از ما ساخته نیست . باید تا ی مدتی با این شرایط کنار بیاید !
مین جو :
گم شید همتون ، برید بیرون،کثافت های آشغاااااال!(خشموفریاد)
حمایت یادتون نره کیوتا🫶🏻🥰
((شرط پارت بعدی: ۵۰لایک💕⃢🦋))
#رمان#عاشقانه#رازآلود
۲۰.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.