بهترین هاشیرا
میتسوری: حالا داستانت رو بگو
کیورو: اها راست میگی باشه.
تق تق تق
شینوبو: کی میتونه باشه؟
کیورو: بیاین بریم.
شینوبو در رو باز کرد که دید همه هاشیرا ها پشت در هستن .
رنگوکو: اومدیم خودمون رو قشنگ به کیورو معرفی کنیم.
شینوبو با لبخند عصبی: وای چه خوب.
رنگوکو: میدونم . میدونم خیلی کار خوبی کردم.
گیو: باید آزمون تشکر کنین
کیورو: الان مزاحم شدین بدبختا
سانمی و اوبانای داشتن پاره میشدن از خنده ولی باز هم به زور خودشون رو نگه داشتن.
شینوبو تو دلش: آخی کیورو نبود من نابود شده بودم واقعا مرسی.
کیورو: حالا بیاین داخل.
همه رفتن توی خونه.
کیورو با دانگو ها ی توی دستش اومد: بیایید بشینید دانگو بخورید تا براتون داستانم رو تعریف کنم.
رنگوکو: نه
کیورو: چرا؟
رنگوکو : اول باید خودمون رو معرفی کنیم.
میتسوری: سریع
۵ دقیقه بعد:
رنگوکو: خب حالا که همگی با هم آشنا شدیم داستانت رو برامون تعریف کن.
کیورو: خب این زخم برای خیلی قبل پیشه برای وقتی که من دقیق نمیدونم فکر کنم ۴ یا ۵ سالم بود.
کیورو: شب بود. شب تولدم من و پدر و مادر و خاله ام با هم توی حیاط خانه خالم
جمع شده بودیم و داشتیم یک جشن کوچولو میگرفتیم که یهو یه شیطان اومد و محکم صورتم رو چنگ زد بعد هم رفت عقب دوباره میحواست با دستش بزنه توی صورتم که پدرم اومد جلوم و مانع ضربه خوردن من شد.
پدرم صورت و کلا همه جاش پاره و نابود شد . من داشتم گریه میکردم خالم محکم بغلم کرد و اون هم گریه کرد و مامانم هم با شمشیرش زد و گردن اون شیطان رو برید بعد هم مامانم رفت و بسته کمک های اولیه رو آورد و صورتم رو باند پیچی کرد همونطور که داشت باند پیچی میکرد گریه هم میکرد.
گیومی: من واقعا متاسفم.
کیورو: تقصیر تو نیست.
میتسوری: تو مرگ پدر و مادرت رو با چشم های خودت دیدی.
کیورو : آره خیلی دردناکه . هر شب هم خواب بد میبینم.
شینوبو: چی؟
کیورو با خنده: نه شوخی کردم .
میتسوری: ....
کیورو: مهم نیست ولش کنین.
اوبانای: خب دیگه وقت رفتنه.
گیو: آره خداحافظ.
خلاصه همه خداحافظی کردن و هر کس رفت خونه خود.
#بهترین_هاشیرا
#انیمه
کیورو: اها راست میگی باشه.
تق تق تق
شینوبو: کی میتونه باشه؟
کیورو: بیاین بریم.
شینوبو در رو باز کرد که دید همه هاشیرا ها پشت در هستن .
رنگوکو: اومدیم خودمون رو قشنگ به کیورو معرفی کنیم.
شینوبو با لبخند عصبی: وای چه خوب.
رنگوکو: میدونم . میدونم خیلی کار خوبی کردم.
گیو: باید آزمون تشکر کنین
کیورو: الان مزاحم شدین بدبختا
سانمی و اوبانای داشتن پاره میشدن از خنده ولی باز هم به زور خودشون رو نگه داشتن.
شینوبو تو دلش: آخی کیورو نبود من نابود شده بودم واقعا مرسی.
کیورو: حالا بیاین داخل.
همه رفتن توی خونه.
کیورو با دانگو ها ی توی دستش اومد: بیایید بشینید دانگو بخورید تا براتون داستانم رو تعریف کنم.
رنگوکو: نه
کیورو: چرا؟
رنگوکو : اول باید خودمون رو معرفی کنیم.
میتسوری: سریع
۵ دقیقه بعد:
رنگوکو: خب حالا که همگی با هم آشنا شدیم داستانت رو برامون تعریف کن.
کیورو: خب این زخم برای خیلی قبل پیشه برای وقتی که من دقیق نمیدونم فکر کنم ۴ یا ۵ سالم بود.
کیورو: شب بود. شب تولدم من و پدر و مادر و خاله ام با هم توی حیاط خانه خالم
جمع شده بودیم و داشتیم یک جشن کوچولو میگرفتیم که یهو یه شیطان اومد و محکم صورتم رو چنگ زد بعد هم رفت عقب دوباره میحواست با دستش بزنه توی صورتم که پدرم اومد جلوم و مانع ضربه خوردن من شد.
پدرم صورت و کلا همه جاش پاره و نابود شد . من داشتم گریه میکردم خالم محکم بغلم کرد و اون هم گریه کرد و مامانم هم با شمشیرش زد و گردن اون شیطان رو برید بعد هم مامانم رفت و بسته کمک های اولیه رو آورد و صورتم رو باند پیچی کرد همونطور که داشت باند پیچی میکرد گریه هم میکرد.
گیومی: من واقعا متاسفم.
کیورو: تقصیر تو نیست.
میتسوری: تو مرگ پدر و مادرت رو با چشم های خودت دیدی.
کیورو : آره خیلی دردناکه . هر شب هم خواب بد میبینم.
شینوبو: چی؟
کیورو با خنده: نه شوخی کردم .
میتسوری: ....
کیورو: مهم نیست ولش کنین.
اوبانای: خب دیگه وقت رفتنه.
گیو: آره خداحافظ.
خلاصه همه خداحافظی کردن و هر کس رفت خونه خود.
#بهترین_هاشیرا
#انیمه
۱.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.