یک نفر گوشه محراب دلم زندانیست
.
یک نفر گوشه محراب دلم زندانیست
به خیالش که در آنجا خبر از مهمانیست
دزد ناشیست ، به کاهی دل خود خوش کرده
بی نوا هیچ نداند که خودش قربانیست
گفتمش دست بکش از من ویرانه، برو
ظاهرم گرچه خوشست ، باطن من بارانیست
حرفهایم همه را سهل گرفت و نشنید
با خودش گفته که این شب رده را درمانیست
من به صد گونه زبان گفتمش ای دیوانه
فکر کردی که مداوا به همین آسانیست
خنده زد بر من و بر کنج دلم تکیه نمود
گفت آخر شب یلدای تو را پایانیست
کاش او هم برود از دل بر این سوخته دل
بی سبب در پی آرامش این طوفانیست
من چه گویم که به حسرت ننشیند احدی
سهم این کلبه تنها به خدا ویرانیست..
یک نفر گوشه محراب دلم زندانیست
به خیالش که در آنجا خبر از مهمانیست
دزد ناشیست ، به کاهی دل خود خوش کرده
بی نوا هیچ نداند که خودش قربانیست
گفتمش دست بکش از من ویرانه، برو
ظاهرم گرچه خوشست ، باطن من بارانیست
حرفهایم همه را سهل گرفت و نشنید
با خودش گفته که این شب رده را درمانیست
من به صد گونه زبان گفتمش ای دیوانه
فکر کردی که مداوا به همین آسانیست
خنده زد بر من و بر کنج دلم تکیه نمود
گفت آخر شب یلدای تو را پایانیست
کاش او هم برود از دل بر این سوخته دل
بی سبب در پی آرامش این طوفانیست
من چه گویم که به حسرت ننشیند احدی
سهم این کلبه تنها به خدا ویرانیست..
- ۵۴۸
- ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط