( عشق محال )
( عشق محال )
پارت ۱
نمیدونم چطوری اینجوری شد ولی فقط دفتر خاطرات ما نشانه ی مرکز عشقمون شد اونجایی که تو منو ترک کردی اونجایی که فهمیدم دیگه چشماتو ندارم .... پس کی من میمیرم ، شاید وابستگی بود و من فکر کردم عاشقیه ولی شبا با دیوار جای تو حرف میزنم آوردنم جایی که همه مثل منن همشون عاشقن ولی مثل من منتظرن فکر نمی کردم واسه این چیزا هم جا داشته باشن ولی یه مشکلی هست نمیدونم چرا باهام بد رفتار میکنن همش میگن یه چیزیم... چی بود اسمش ؟ آها ... دیوونه
بهم میگن دیوونه یکی نیست بگه آخه بابا به من چه چشاش دنیام شد یهو اینا تو رو ندیدن ن ؟ میگم دیگه ندیدنت همینجوری یه چیزی میگن آخه مطمئن باش خودشونم ببینن تو رو میان تو همین جا
نمیدونی وقتی دلتنگت میشم دستامو میبندن نکنه فکر میکنن میخان به تو اسیب بزنن ؟ وای اینجوری نشه من نمی تونم تو رو کاری کنم ولی دستام درد میگیره وقتی می بندن میشه بیای بگی بازش کنن ؟
مامور های تیمارستان پیداش کردن و بردنش رو تختش . جیغ میزد و دستاشو بستن آخه چطوری کارش به اینجا رسید ؟ چطوری این داستان اینجوری شد ؟
( ۹ سال پیش )
پارت ۱
نمیدونم چطوری اینجوری شد ولی فقط دفتر خاطرات ما نشانه ی مرکز عشقمون شد اونجایی که تو منو ترک کردی اونجایی که فهمیدم دیگه چشماتو ندارم .... پس کی من میمیرم ، شاید وابستگی بود و من فکر کردم عاشقیه ولی شبا با دیوار جای تو حرف میزنم آوردنم جایی که همه مثل منن همشون عاشقن ولی مثل من منتظرن فکر نمی کردم واسه این چیزا هم جا داشته باشن ولی یه مشکلی هست نمیدونم چرا باهام بد رفتار میکنن همش میگن یه چیزیم... چی بود اسمش ؟ آها ... دیوونه
بهم میگن دیوونه یکی نیست بگه آخه بابا به من چه چشاش دنیام شد یهو اینا تو رو ندیدن ن ؟ میگم دیگه ندیدنت همینجوری یه چیزی میگن آخه مطمئن باش خودشونم ببینن تو رو میان تو همین جا
نمیدونی وقتی دلتنگت میشم دستامو میبندن نکنه فکر میکنن میخان به تو اسیب بزنن ؟ وای اینجوری نشه من نمی تونم تو رو کاری کنم ولی دستام درد میگیره وقتی می بندن میشه بیای بگی بازش کنن ؟
مامور های تیمارستان پیداش کردن و بردنش رو تختش . جیغ میزد و دستاشو بستن آخه چطوری کارش به اینجا رسید ؟ چطوری این داستان اینجوری شد ؟
( ۹ سال پیش )
۵.۱k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.