به دید دل آمد دلارای من


به دیدِ دل آمد دلارای من.
بگفتم: «که باشی؟» بگفتا: «توام!»

تو را از کجاها کجایی نبود؛
کجا در خورِ توست، پس، راستی؟
چگونه خیالِ تو بندد خیال؟
چه داند خیال از کجا خاستی!

برونت ز بَر نیست جایی که نیست:
کجایی تو، پس خود کجایی، کجا؟
و شد، در فنایم، فنایم فنا؛
و من یافتم، در فنایم، تو را.

#منصور_حلاج



دیدگاه ها (۵)

-تمرینِ تحمل سرآغازِ عبور از عبادتِ تاریکی‌ست؛ ما سعی کرده‌ا...

رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دلتا تماشا کنم آ...

چند پارتی جونگوون p1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط