سلام به همه دوستان باهمی عزیز

☆سلام به همه دوستان باهمی عزیز
این متن رو بخونید جالبه و آموزنده☆

دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .

در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟

و نشست تا گندم ها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!

ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺
دیدگاه ها (۱)

باز کودکانه هایم قد کشیده اند... برایم مهم نیست چند سال دارم...

بعضی صداها را دوست داشتم .صدای گشتن دنبال خودکار،در شلوغی جا...

بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی, خمش می‌کنی.هر چه خم...

در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط