انقدر درد درون را در دل خود ریختمتا که خود با درد هستی سوز خود امیختمتا جدا ماند من در من ز هر بیگانه ایاز تو هم ای عشق بی فرجام من بگریختمبرگ زردی بودم و در تند باد حادثاتبر تن هر شاخه ی بی ریشه ای اویختم