آخرین باری که دیدمت

آخرین باری که دیدمت....
ای بابا
باز هم باید دو ساعت فلسفه بچینم
کلمات را به صلابه بکشم
خون حرف هایم را
به رگهایت تزریق کنم
که آخر سر بگویم دوستت دارم
که بگویم دلم برایت یکذره شده است؟!
ولش کن
ساده میگم
آخرین بار که دیدمِت
تا صبح
مثل بچه ای که بهترین اسباب بازیشو گم کرده
تو بغل مامانم
گریه کردم
تا خوابم ببره
تو بغل مامانت گریه کردی
تا خوابت ببره؟
میفهمی چی میگم؟

علی_سلطانی
دیدگاه ها (۱)

کم کم یاد خواهی گرفتتفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر ...

چقدر دلم خواستامروز صبحوقتی از خواب بیدار شدموقتی پتو را کنا...

هر که دلارام دید از دلش آرام رفتچشم ندارد خلاص هر که در این ...

بیا باهم جایی برویم؛بنشینیم دنج ترین جای شهر؛منظره اش مهم نی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط