بیاییدمرابه تختم ببندید

بیاییدمرابه تختم ببندید
پاهایم معتادِ خیابان ها شده
چشم هایم خاطره مصرف میکنند
دستانم درد میکشند
اما تو دود نمیشوی که نمیشوی
بیایید،بیاییدمرابه تخت ببنید ،بایدترکش کنم
دیدگاه ها (۲)

خواستم،،،هر چیزی را که بوی تو میداد بسوزانم،،،ولی افسوس جانم...

هیچوقت حسرت زندگی آدمایی که از درونشون خبر نداری رو نخورهر ق...

دلشده ها:عصرها باید با یک فنجان چای دارچینی گوشه ای یا کنار ...

تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست،تا تلخی نباشد، شیرینی نیست،...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

part 3

ᴘᴀʀᴛ17

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط