Part 23
Part 23
دنیای موازی ( اخر)
ویو ا/ ت
با دل درد از خواب بیدار شدم یک فحش اب دار به کوکی دادم( تو گوه...)
بلند شدم که دل بد تیر کشید
ا/ت : اخخخخ
کوکی : چی شد( خوابالود)
ا/ ت: درد زهر مار( زر زیادی میزنه )
کوکی : درد داری( با نگرانی و خنده خرگوشی )
ا/ ت: ارههه
کوکی کمک کرد بلند شم باهم رفتیم حموم هرچی من سرخ سفید میشدم کوکی با شیطنت و خنده نگام میکرد
از حموم در اومدیم بعد که لباس پوشیدیم رفتیم
اعضا سر میز صبحانه بودن وقتی رفتیم داشتن با خنده بهمون نگاه میکردن
ا/ ت: کوفتتت
همه شون زدن زیر خنده بجز تهیونگ چرا اینجوری شده با یک لبخنده تلخ داشت نگاهم میکرد
نشستیم سر میز بد چند دقیقه تهیونگ بلند شد
کوکی : کجا میری
جواب نداد و رفت بیرون
ا/ت: بچه ها من میرم ببینم چرا اینجوری میکنه
کوکی : منم بیام
ا/ت: نه چاگیا
اعضا : اووووو
کوکی : 😍
ا/ت : کوفت ( باخنده
رفتم تو حیات دیدم تهیونگ نشست پشتش به من بود
ا/ت: تهیونگ خوبی( دستشو گذاشت روی شونش )
تهیونگ : فکر میکنی خوبم فکر میکنی خوبم چجوری میدونی دوست دارممم( عربده)
از همون موقع که دیدمت ولی وقتی... دیدم کوکی دوست داره گفتم بزار خودت انتخاب کنی ولی... ولی وقتی فهمیدیم تو هم کوکی رو دوست داری دنیا روی سرم خراب شد ازت دست کشیدم تا دیشب که مردم شدی مال کوکی حالا هم برو به کسی هم چیزی نگو( همرو با بغض و گریه گفت )
ا/ ت: تهیونگ( با بغض )
تهیونگ : جانم
ا/ ت: ببخشید...
خواستم برم که تهیونگ بغلم کرد
تهیونگ : دوست دارم اینو بدون... ولی کوکی ببیشتر از من
با بغض رفتم بالا
ویو کوکی
همرو شنیدمو فهمیدم دلم برای تهیونگ کباب شد ولی... چکار کنم
1 سال بعد
ویو تهیونگ
امروزی روزی که ا/ ت و کوکی میرن سر خونه ی خودشون منم میشم مرده متحرک( با لبخند غمگین)
راوی
اینم از این همه داستانا اخر خوشی ندارن
ا/ ت سرنوشتی داشت که دلش میخواست به کسی رسید که ارزو شو داشت
اما تهیونگ شد اسیر سرنوشت شد همونی میترسید
سرنوشت به ماکه رسید دیگه ننوشت
مرسی که حمایت میکنید فیک جدید تو راه کیوتی ها
ببخشید برای دیر کرد 😍
دنیای موازی ( اخر)
ویو ا/ ت
با دل درد از خواب بیدار شدم یک فحش اب دار به کوکی دادم( تو گوه...)
بلند شدم که دل بد تیر کشید
ا/ت : اخخخخ
کوکی : چی شد( خوابالود)
ا/ ت: درد زهر مار( زر زیادی میزنه )
کوکی : درد داری( با نگرانی و خنده خرگوشی )
ا/ ت: ارههه
کوکی کمک کرد بلند شم باهم رفتیم حموم هرچی من سرخ سفید میشدم کوکی با شیطنت و خنده نگام میکرد
از حموم در اومدیم بعد که لباس پوشیدیم رفتیم
اعضا سر میز صبحانه بودن وقتی رفتیم داشتن با خنده بهمون نگاه میکردن
ا/ ت: کوفتتت
همه شون زدن زیر خنده بجز تهیونگ چرا اینجوری شده با یک لبخنده تلخ داشت نگاهم میکرد
نشستیم سر میز بد چند دقیقه تهیونگ بلند شد
کوکی : کجا میری
جواب نداد و رفت بیرون
ا/ت: بچه ها من میرم ببینم چرا اینجوری میکنه
کوکی : منم بیام
ا/ت: نه چاگیا
اعضا : اووووو
کوکی : 😍
ا/ت : کوفت ( باخنده
رفتم تو حیات دیدم تهیونگ نشست پشتش به من بود
ا/ت: تهیونگ خوبی( دستشو گذاشت روی شونش )
تهیونگ : فکر میکنی خوبم فکر میکنی خوبم چجوری میدونی دوست دارممم( عربده)
از همون موقع که دیدمت ولی وقتی... دیدم کوکی دوست داره گفتم بزار خودت انتخاب کنی ولی... ولی وقتی فهمیدیم تو هم کوکی رو دوست داری دنیا روی سرم خراب شد ازت دست کشیدم تا دیشب که مردم شدی مال کوکی حالا هم برو به کسی هم چیزی نگو( همرو با بغض و گریه گفت )
ا/ ت: تهیونگ( با بغض )
تهیونگ : جانم
ا/ ت: ببخشید...
خواستم برم که تهیونگ بغلم کرد
تهیونگ : دوست دارم اینو بدون... ولی کوکی ببیشتر از من
با بغض رفتم بالا
ویو کوکی
همرو شنیدمو فهمیدم دلم برای تهیونگ کباب شد ولی... چکار کنم
1 سال بعد
ویو تهیونگ
امروزی روزی که ا/ ت و کوکی میرن سر خونه ی خودشون منم میشم مرده متحرک( با لبخند غمگین)
راوی
اینم از این همه داستانا اخر خوشی ندارن
ا/ ت سرنوشتی داشت که دلش میخواست به کسی رسید که ارزو شو داشت
اما تهیونگ شد اسیر سرنوشت شد همونی میترسید
سرنوشت به ماکه رسید دیگه ننوشت
مرسی که حمایت میکنید فیک جدید تو راه کیوتی ها
ببخشید برای دیر کرد 😍
۵.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.