"Paradise in your hug"
"part 21"
هایون و جونگکوک برگشتن دانشگاه
البته خدا میدونه دانشگاهن یا نه
روی تخت دراز کشیدم و داشتم به اتفاقای امروز فکر میکرد
یعنی من انقدر ضعیف شدم که از خودم در برابر بقیه نمیتونم دفاع کنم
صدای گوشی منو از افکارم بیرون کشید
گوشیمو از روی میز کنارم برداشتم
یه پیام اومده بود
پیامو باز کردم
یکی برام نوشته بود (بهتری؟!)
این کیه دیگه
براش نوشتم (شما؟!)
در جوابم نوشت (منم...کیم تهیونگ....شماره تو از دفتر دانشگاه گرفتم که حالتو بپرسم)
خنده ای روی صورتم اومد و در جوابش گفتم (خیلی از احوالپرسی تون ممنونم استاد...بله حالم بهتره)
در جوابم نوشت (خوبه پس امشب بیا کافه تا مطمئن شم حالت خوبه)
نوشتم (آره اتفاقا هنوز برای پروژه کار دارم)
نوشت (باشه پس منتظرتم...تو نوشتن هم کمکت میکنم البته فقط اینبار)
خندیدم و در جوابش نوشتم(خیلی ممنون استاد)
برام نوشت (ساعت ۷)
گوشی رو قفل کردم و دوباره خوابیدم
به چسب زخم روی پیشونیم دست کشیدم و لبخندی زدم
سریع لبخندم محو شد
نباید انقد با یه استاد صمیمی شم...اگه هم کلاسیا بفهمن فکر میکنن پارتی بازی شده
ساعت کوک کردم که بیدارشم
چون کاری ندارم فعلا تحقیقات هم که آماده ست فقط باید نوشته شن
چون باید سعی کنم بخوابم...دیشب هم نخوابیدم
*از زبان تهیونگ
وقتی مطمئن شدم حالش خوبه بهتر شدم
اون دختر جالبیه...نظرمو جلب کرده
رفتارای جالبی داره...ولی....
یه چیزی درمورد اون دختر منو آزار میده
گاهی اوقات از رفتاراش میشه متوجه شد غم پنهانی داره
مثل اونروز که با چشمای خیس از شیشه به بیرون زل زده بود و وقتی رفتم جلو متوجه من نشد
زمانی متوجهم شد که رفتم داخل کافه و صداش زدم
خیلی دوست دارم بدونم اون موضوع چیه
هایون و جونگکوک برگشتن دانشگاه
البته خدا میدونه دانشگاهن یا نه
روی تخت دراز کشیدم و داشتم به اتفاقای امروز فکر میکرد
یعنی من انقدر ضعیف شدم که از خودم در برابر بقیه نمیتونم دفاع کنم
صدای گوشی منو از افکارم بیرون کشید
گوشیمو از روی میز کنارم برداشتم
یه پیام اومده بود
پیامو باز کردم
یکی برام نوشته بود (بهتری؟!)
این کیه دیگه
براش نوشتم (شما؟!)
در جوابم نوشت (منم...کیم تهیونگ....شماره تو از دفتر دانشگاه گرفتم که حالتو بپرسم)
خنده ای روی صورتم اومد و در جوابش گفتم (خیلی از احوالپرسی تون ممنونم استاد...بله حالم بهتره)
در جوابم نوشت (خوبه پس امشب بیا کافه تا مطمئن شم حالت خوبه)
نوشتم (آره اتفاقا هنوز برای پروژه کار دارم)
نوشت (باشه پس منتظرتم...تو نوشتن هم کمکت میکنم البته فقط اینبار)
خندیدم و در جوابش نوشتم(خیلی ممنون استاد)
برام نوشت (ساعت ۷)
گوشی رو قفل کردم و دوباره خوابیدم
به چسب زخم روی پیشونیم دست کشیدم و لبخندی زدم
سریع لبخندم محو شد
نباید انقد با یه استاد صمیمی شم...اگه هم کلاسیا بفهمن فکر میکنن پارتی بازی شده
ساعت کوک کردم که بیدارشم
چون کاری ندارم فعلا تحقیقات هم که آماده ست فقط باید نوشته شن
چون باید سعی کنم بخوابم...دیشب هم نخوابیدم
*از زبان تهیونگ
وقتی مطمئن شدم حالش خوبه بهتر شدم
اون دختر جالبیه...نظرمو جلب کرده
رفتارای جالبی داره...ولی....
یه چیزی درمورد اون دختر منو آزار میده
گاهی اوقات از رفتاراش میشه متوجه شد غم پنهانی داره
مثل اونروز که با چشمای خیس از شیشه به بیرون زل زده بود و وقتی رفتم جلو متوجه من نشد
زمانی متوجهم شد که رفتم داخل کافه و صداش زدم
خیلی دوست دارم بدونم اون موضوع چیه
۲.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.