صدف با خودش گفت یعنی چی شده محسن که گفت مدرسس واا خدای

صدف با خودش گفت: یعنی چی شده محسن که گفت مدرسس!! واا خدایا هرچی شده خودت کمک کن
...
سارا: اصغررررر :'''(
یکی زنگ بزنه آمبولانس :'''(..آقا تو رو خدا زنگ بزن آمبولانس
اصغر؟؟؟اصغررررر :''''(؟؟؟
اصغررررر تو رو خدا بیدار شووو :'''(
مَردُم: یعنی چی شده؟!! وااا یکی زنگ بزنه آمبولانس... این عکس و بذارم تو نت مثل بمب میترکه همه می لایکن!!... اوووف چه هیجانیه
سارا: یکیییی زنگ بزنه اصغررررر بیدااار شووو.. کمکککک
مَردُم: هی اونا آمبولانس بلاخره رسید
سارا: :'''''''( اصغر طاقت بیار داداشی
.............
سارا با ناراحتی در بیمارستان نشسته بود که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و
سارا زود به سمت دکتر رفت و گفت آقای دکتر داداشم حالش خوبه؟
دکتر با بغض گفت متاسفم
سارا با این کلمه (متاسفم) دکتر خیلی داغون شد باورش نمیشد که اصغر مُرده ولی نمیخواست این و قبول کنه نمیخواست..
سارا بلند داد زد و گفت خدایا چرا همیشه کسایی رو که خیلی دوست دارم ازم میگیری
همه پرستارا سمت سارا اومدند هرچی میخواستند ساکتش کنند ساکت نمیشد
........
صدف که داشت از دلشوره می مرد تا اینکه محسن اومد گفت اومدم و صدف و دید که ایستاده و زوم کرده به صورتش و داره نگاش میکنه محسن گفت صدف چیزی شده؟
صدف گفت: مطمعنی سارا مدرسس؟!!
محسن گفت: آره چطور؟!
صدف: هیچی هیچی همینطوری پرسیدم
محسن: تو الکی چیزی نمیپرسی!
صدف: گفتم چیزی نیست ..قارچا رو بده
محسن: بیا

صدف قارچا رو از محسن گرفت و به آشپزخونه رفت...محسن یهو چشش به تلفن افتاد که چراغش داره چشمک میزنه آخه هر وقت کسی به تلفن زنگ میزنه یه چند ثانیه چراغش چشمک میزنه
محسن وقتی دید صدف سرگرم شستن قارچاست زود رفت تلفن و برداشت و تا بفهمه چه شماره ای بود که زنگ زد...آره شماره مدرسه سارا بود محسن یهو دلهره برداشت و میترسید که صدف فهمیده یا نه ؟!
با اینکه صدف فهمیده بود ولی میخواست خودش از دهن محسن بشنوه..
محسن: صدف باید یه چیزی بهت بگم!!
صدف: اوومم بگو گوش میدم
محسن: سارا!!
صدف: سارا چشه؟!
محسن: از خونه رفته!!
صدف: چی؟؟ نه دروغ میگی دخترم رفته :'( بعد تو اینجا ایستادی پس مواظبش باش چرا مواظبش نبودی هااااااااا
محسن: صدف!!
صدف: تو میدونی چیکار کردی؟؟ خدا میدونه الان دخترم کجاس فقط خدا میدونه
محسن: اه بس کن.. اون دختر منم هست
صدف: تو چه پدری هستی هااان؟!! به جای اینکه الان بری دنبالش پیداش کنی داری پدریتو به رُخ من میکشی خیلی کثافتی:'( من از اینجا میرم
محسن: تو هیچ جا نمیری فهمیدی؟!! اگه قرار باشه کسی از ما دوتا بره دنبالش اون منم
صدف: گمشو بابا..
محسن: اه لعنتیــــ..
..............
سارا: آقای دکتر خواهش میکنم بذارید واسه آخرین بار ببینمش تو رو خـــــدا بذارید ببینمش :'''(
دکتر: پرستار ولش کن.. میتونی ببینیش فقط لباس بپوش
....
سارا: :'''( اصغر لطفا برگرد
قول میدم دیگه اذیتت نکنم
تقصیر من بود.. خواهش میکنم..
نمیخام از دستت بدم اصغر
تو بهترین دوست من بودی همچنین بهترین برادر دنیا
خواهش میکنم بیدار شو
چشماتو باز کن
اینجا یکی هست که میخاد بیدار شی
یکی اینجا نشسته
یکی منتظرته
بیدار شو اصــــــغر :''''(
اصغر: من کجام؟!! سارا؟؟!!! اینجا کجاست؟!
سارا: چییی؟؟! بار آخرت باشه من و اینجور میترسونی دیوونهـ :''D
اصغر: چی شده؟
سارا: هیچی نشده داداشی ^_^ خدایا شکرت.. دکتـــــر..پرستـــاررر
پرستار: چی شده؟!! وااااییییی
دکتر: چی شده چیزی شده؟؟!
پرستار: آقای دکتر این یه معجزست
دکتر: :-o واقعا این یه معجزست
پرستار: دختر خانوم خدا خیلی شما رو دوست داشته که داداشتو بهت برگردونده
سارا: :D شُکـــــــر
اصغر: من کجام؟!
دکتر: تو بیمارستانی عزیزم.. بذار نبضتو بگیرم... نبضتم که عالیه
سارا:وااای اصغر.. میخام از خوشحالی بال در بیارم :'D
اصغر: وای خیلی سرم درد میکنه
دکتر: بزودی سر دردتم خوب میشه
.....



ادامه دارد..
1-آیا از داستانام راضی هستید؟
2-آیا به داستان نویسی ادامه بدم؟

یه لطفی کن هم ویسگونی^_~
اگه از داستانام خوشت اومد به بقیه هم بگو بیان داستانام و بخونن اونا هم کامنت بذارن شما هم بذار
لایکم فراموش نشه
داستانی قدیمی ترم پستای پایین تر :)
تنکس..
.
.
هر گونه غلط املایی و اشتباه جمله بندی و تحلیل و.. آزاده
دیدگاه ها (۱۷)

ڴاهے اوقٱت حښ مۍکنم تنهٲ فڕد اضٱفے رۈے زمین مڹم :}

چه بیخود برایش گریه کردم کسی که ارزش اشکهایم را نداشت

اِنقَـــــد نَگــو فالِــت خوش نیـــسْ✖کـِ اَصَّــــَــنْ حا...

حالـ من مث درختـ پژمردسـمث کسے کہ میخندهـ ولے ازتو مردسـ

زندگی با خنده ( نجات جیمین)ویو نگار تمام افرادم رو جمع کردم ...

P4🍯//بعد از غذا&بابا-جانم؟&میشه بریم پیش مامان-چرا نمیشه بری...

P15🍯¢چیشده چیشده-حالش بده میگه شکمم خیلی درد داره {لارا رو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط