به حکیمی گفتند:از زور گرسنگی مجبورشدیمکوزه سفالین یادگار سیصد ساله یاجدادمان را بفروشیم!حکیم گفت:خدا روزیتان را سیصدسال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی مےکنید!