به حکیمی گفتند: از زور گرسنگی مجبورشدیم کوزه سفالین یادگار سیصد ساله ی اجدادمان را بفروشیم! حکیم گفت: خدا روزیتان را سیصدسال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی مےکنید!
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.